همیشه که نباید حرف زد،
...گاهی باید سکوت کرد...
حرف دل که گفتنی نیست،
...باید آدمش باشد...
کسی که با یه نگاه کردن به چشمانت،
...تا ته بغضت را بخواند...
دلم نه عشق میخواهد
نه احساسات قشنگ
نه ادعا های بزرگ
نه بزرگ های پرمدعا
دلم فقط یک دوست ساده میخواهد
که بشود حرف زد و پشیمان نشد!
یه چندسالی میشه که دیگه اصلا تابستونا رو دوست ندارم،
شاید امسال سال آخری باشه که این حسو دارم!شایدم نه!
سه چهار سالی میشه که این تابستونا منو تا مرز دیوونگی میبرن،
همیشه از بلاتکلیفی و بی خبری بدم میاد و این اتفاق تمام و کمال توی تابستون برام میفته!
امسالم از این قاعده مستثنا نیس!
حس بدیه که بدونی زندگیت رو هواس....
اینکه ندونی کی قراره به مقصد برسی....
اینکه اصلا با زندگیت چند چندی؟
فعلا منتظرم این روزای آخرم بگذره تا مرداد....
مرداد میشه درست وسط این بلاتکلیفی!
اما به این روزا ترجیحش میدم!
فعلا باید صبر کرد،فقط صبر.....