دخترک هم دوره ای و هم دانشگاهی مون هفته ی قبل حالش بد شد و برای یه روز رفت توو کما...
همون شب ساعت دوازده وقتی با شقایق توو رستوران مشغول گپ بودیم تلفن شقایق زنگ خورد و دوستمون خبر داد که پردیس مرد!!!
همون قدر آنی و تلخ!!!
همه ی ما در بهت بودیم، چه بچه های ایرانی چه غیر ایرانی...
یه مجلس ترحیم کوچیک توو خونه ی خودش با حضور پدر و مادر و خاله و دختر خاله اش برگزار شد...
همه بودیم و اشک ریختیم و دلمون بی نهایت گرف از مرگ دوست 24 ساله مون...
نگاه گریون مادرش، شونه های لرزون پدرش وقتی گریه میکرد، صورت بی حال دخترخاله اش، عکس توو قاب پردیس و شمع و گلایی که کنار عکسش بود، صدای شیون دوستای نزدیکش از اتاق بغلی، گریه های استادش و بهتش از مرگ دانشجوی جوونش، گروه گروه از بچه های دانشگاه با چشمای گریون که میومدن و تسلیت میگفتن و میرفتن... روز بدی بود... ابری و دلگیر...
مادرش تک تک ما رو بغل میکرد و گریه میکرد... درمونده بودیم و حرفی برای گفتن نداشتیم، صدامون میلرزید وقتی تسلیت میگفتیم...
گریه کردیم زیاد خییییلی زیاد...
موقع خدافظی مادر پردیس بغلمون کرد و گف پردیس رو فراموش نکنین بچه ها.... فقط شدت گریه مون بیشتر شد....
اینکه غریب مردن چی هست رو من عمیقا حس کردم... و قلبم، روحم لرزید...
دو روز قبل با کمک سفارت پردیس رو بردن ایران....
روحت شاد پردیس عزیز....
در آرامش باشی...