زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

پردیس

  دخترک هم دوره ای و هم دانشگاهی مون هفته ی قبل حالش بد شد و برای یه روز رفت توو کما... 


همون شب ساعت دوازده وقتی با شقایق توو رستوران مشغول گپ بودیم تلفن شقایق زنگ خورد و دوستمون خبر داد که پردیس مرد!!! 


همون قدر آنی و تلخ!!! 

همه ی ما در بهت بودیم، چه بچه های ایرانی چه غیر ایرانی... 


یه مجلس ترحیم کوچیک توو خونه ی خودش با حضور پدر و مادر و خاله و دختر خاله اش برگزار شد... 

همه بودیم و اشک ریختیم و دلمون بی نهایت گرف از مرگ دوست 24 ساله مون... 


نگاه گریون مادرش، شونه های لرزون پدرش وقتی گریه میکرد، صورت بی حال دخترخاله اش، عکس توو قاب پردیس و شمع و گلایی که کنار عکسش بود، صدای شیون دوستای نزدیکش از اتاق بغلی، گریه های استادش و بهتش از مرگ دانشجوی جوونش، گروه گروه از بچه های دانشگاه با چشمای گریون که میومدن و تسلیت میگفتن و میرفتن... روز بدی بود... ابری و دلگیر... 


مادرش تک تک  ما رو بغل میکرد و گریه میکرد... درمونده بودیم و حرفی برای گفتن نداشتیم، صدامون میلرزید وقتی تسلیت میگفتیم... 

گریه کردیم زیاد خییییلی زیاد... 

موقع خدافظی مادر پردیس بغلمون کرد و گف پردیس رو فراموش نکنین بچه ها.... فقط شدت گریه مون بیشتر شد.... 




اینکه غریب مردن چی هست رو من عمیقا حس کردم... و قلبم، روحم لرزید... 


دو روز قبل با کمک سفارت پردیس رو بردن ایران.... 


روحت شاد پردیس عزیز.... 

در آرامش باشی...