زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

باید بمیری و نگویی دلت کجاست . . .

احساس میکنم زیادی ملایم شدم،زیادی اجازه میدم عواطفم خودشونو نشون بدن...

بعضی وقتا میشم یه دختر کوچولوی لوس و بهونه گیر...

بعضی وقتا یه دختر نوجوون لجباز...

بعضی وقتا یه زن جوون عاشق با یه لبخند بزرگ روی لبش و یه جفت چشم قهوه ای رنگه خندون....

یام یه زن میانسال غمگین و دلخور با چندتا تار موی سفید که بین موهای سیاهش خودنمایی میکنن زنی که نمیدونه باید چه جوری از غمی که توو دلش خونه میکنه و چشماش رو تر میکنه بگذره...

بعضا هم یه پیرزن غرغرو که تا نفس داره غر میزنه و به جای اینکه بگه حال دلم بده فقط دلتنگیش رو با غر زدن به زبون میاره ....



این روزا بیشتر یه پیرزن غرغروم...

وقتایی که دلم برای خونه تنگ میشه،وقتایی که دلم برای یار که اتفاقا همین نزدیکیام هست،تنگ میشه،وقتایی که دلم برای بوی لپ لپ پر میکشه یا وقتایی که هوس خوابیدن توو خونه ی عزیز جون رو میکنه دلم و چقدر غرغرو تر میشم وقتی نمیتونم به یار بقبولونم که صداشو شنیدن رفع دلتنگی نمیکنه یا  با اینکه  میدونم کم مونده تا موعد تعطیلات بین دو ترم و خونه برگشتنمون،بازم این حجم دلتنگی کم نمیشه...



توی تنهاییامم یه زن میانسالم،همون قدر غمگین و دلتنگ....