شام درست کردم که بخورم اما غذا حتی نصفم نشده که حس میکنم اصلا گشنه نیستم...
ظرف غذا رو میذارم کنار میرم بهش زنگ بزنم که فقط صداشو بشنوم...
جواب میده،شدید درگیر امتحان فردامونه،دارم توو سکوت به صداش گوش میدم...
از حرفاش متوجه میشم هنوز هم نگران امتحان فرداس همم درگیر نمونه سوالای سال قبل...
نمیخوام فکرش درگیر چیز دیگه ای باشه میگم فقط خواستم صداشو بشنوم و زودم خدافظی میکنم...
توو تراس کنار لباسای شسته و پهن شده وایمیستم،دلم نسکافه میخواد و کلی سوال بی ریخت آناتومی دارم که باید خونده شن و مرور...