زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

چند روز قبل

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تمامِ دردهای یک زَن با عشق دَرمان می‌شود ... ☘

امروز خاله ته تغاری و دختر خاله اومده بودن...


عصری بعد یه دعوای حسابی با بالشا  :)یهوو زد به سرمون فیلم جشن عروسی مامان و بابا رو بعد مدتهاااااا نگا کنیم...


جاتون خالی:)


از خوشحالی و خنده های مامان و بابا تا گریه ی موقع خدافظی شون ،یا  رقص عروس و داماد یا حتی خوشگلی مامان و خوشتیپی بابا و بودن حواس مامان به گل توی جیب کت بابا که توو عکسا خودنمایی میکرد و حتی کسایی که دیگه نیستن یا پیر شدن:)


همدیگه رو دوست داشتن و با عشق ازدواج کردن...

چشماشون توو تمام فیلم میخندید:)

مامان حتی با تماشای دوباره اش لبخند میزد:)


خوشی تون تا ابد:)



*عنوان از چارلز بوکفسکی


خاله ته تغاری :)

خاله ته تغاری میپرسه کی میری؟

میگم دقیقا 18 روز دیگه اینجام و بعدش میرم ، دقیق هم نمیدونم تعطیلات ترم اول چقدره ولی اگه کمتر از یه هفته بود نمیام میمونم همون مرداد یعنی ده ماه دیگه برمیگردم....


پا میشه میره توو آشپزخونه و مشغول کاری میشه مامانم میره آب بخوره...

برگشتنی مامان میگه ته تغاری میگه دلم میگیره که داره میره،میگه اصلا میخوای شوهرش بدیم بمونه ور دل خودمون؟


خاله جانمه دیگه چیکارش کنم؟:)