زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

جشن تولد امیرعلی :)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روایت یک پنج شنبه ی سرد :)

بهترین روز هفته ی قبل همون پنج شنبه ی سردی بود که با رضا و امیرعلی و محمد و تو نشسته بودم رو نیمکت محوطه ی خوابگاه پسرا و رضا داشت با ایما و اشاره کلمه ی مد نظرش رو بهمون میگفت... 
اصلا اون سر پل ذهاب و شهاب حسینیش کشت منو :)

خداییش در حد تیم ملی پانتومیم بازی میکرد!برا سری جدید خندوانه اگه شرکت کنه مطمئن باشین تا فینال میره! 

امیرعلی

هفته ی قبل ازم خواسته بود باهم بریم برا تولد همکلاسیش کادو بخریم چون دختره و بهتره که با سلیقه ی من کادو خریده شه ... 

بعد هشت ساعت کلاس!رفتیم و کلیم با وسواس کادوش رو خریدیم...

بماند که اصلا چیزی نمی پسندید!:/


شبش عکس فرستاده برام که ببین چه قشنگ شده :)


حواسم به گل رز صورتی رنگی که کنار پاکت هدیه گذاشته بود ،بود :)


می‌رسی.. و رفتن آغاز می‌شود!

دیشب مربی توو گروه نوشته پدر کاف فوت کرده... 


همه یه پیام یه خطی تسلیت براش نوشتیم... 


کاف بعد چند ساعت تایپ کرده که با اینکه ناراحته دور از انتظار نبوده براش چون میدونسته پدرش مبتلا به سرطانه ولی خود پدرش در جریان مریضیش نبوده... 


امروز بعد اینکه چشمام رو باز کردم اولین چیزی که یادم اومد کاف 19ساله ی دانشجوی پزشکی عه ،با همون کیمونوی سفیدش که بعد هر تمرین گره جلوییش باز میشه ،کافی که همیشه ردیف اول وایمیسته و من تا مدت ها معتقد بودم آدم کم حرفیه هر چند دیگه همچین فکری نمیکنم ...

کافی که دیروز پدرش رو از دست داده... 


امیدوارم در آرامش باشه.... 




*عنوان از علی سید صالحی


باد سارق!

یعنی یه بادایی میاد اینجا که از رو زمین بلندت میکنه با خودش میبرررررررررره ناکجا آباد! 


یعنی اینکه کیمونوی منم با خودش برده نباید عجیب باشه! 


یک عدد حواس پرت :)

صب عجله داشتم یادم رفته کلید رو از رو در بردارم ،مامان اینا موندن توو خونه :)

بعدش به خانمی که هر روز برای تمیز کردن راهرو ها میاد با جیغ و داد گفتن کلید رو از رو در برداره... 


جالبش اینه من وقتی رسیدم جلو در خونه و دیدم کلید نیس حدس زدم چه دست گلی آب دادم :)


مرررررررسی خودم :)


دلخوشی ها کم نیست :)

مثلا بگی یادته اون شب بهت زنگ زدم ؟

و من دقیقا یادم باشه همونی شبی رو میگی که داشتم از تو به خودم  چی میگفتم ! بعد یهو همون لحظه اسمت رو صفحه ی گوشی نقش بست... 


میگی اون شب تو فهمیدی من زنگ زده بودم زیر زبونت رو بکشم ببینم از اینا داشتی یا نه ؟

میخندم میگم نه... 

میگی رضاااااااااا باختی باید شام بدی بهم.... 

میخندین:)



دلخوشم با نفسى

حبه قندى

چایی

"صحبت اهل دلى"

فارغ از همهمه دنیایى

دلخوشى ها کم نیست

دیده ها نابیناست


#سهراب سپهری