هی شهدِ انگورِ شهریوری
که دانه دانه میشمارَمَت از لمسِ لب و
سُبحانِ سرانگشت و
این تبِ تمام،
ببین چه طعمی میدهد این خُنکایِ وِلَرم،
که بیانصاف
زبانِ مرا به زکاتِ بوسه بسته است.
بیا و ببین مرا
این منِ باز آمده از پردههای وَرا،
این منِ ولگردِ واژهْباز
که گاه
آهسته از خودش میپرسد:
عطرآلودهی آهویِ کدامِ ضامنِ خستهای
که کُفر به دامن و
کلمه بر کرانهی ناگفتههات بستهاند.
هی دختر
دخترِ هزار خوشهی انگور!
#سیدعلی_صالحی