زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

کیستم؟ یک تکه تنهایی!


  

چند هفته قبل که به پویا گفتم پاشو تابستون با نهال و مهسا و افشین بیا اینجا برای تفریح ،وقتی بهم گفت برو بابا مگه من دیوانه ام این همه توو راه باشم ؟تو پاشو بیا اینجا... 

یه چند تا برو گمشو بیشعور نثارش کردم... ولی واقعاً این همه ساعت نشستن و منتظر رسیدن به مقصد بودن ،تا حدود زیادی خسته کننده اس... 


به وقت اینجا عصر رسیدیم... لپ لپ که اصلاً نتونست تا سر خیابون قدم برداره تا اطراف ساختمون رو بگردیم... اونقدر نق زد که مجبور شدیم از فروشگاه کنار ساختمون وسایل شام رو بخریم و من و لپ لپ راهی خونه شیم تا من این فسقل رو بخوابونم و مامان و بابا برن یه دوری بزنن و برگردن....

 

از عزیزای کلاه برداریم که به هر شکل سعی میکنن سر توریستا کلاه بذارن دیگه چیزی نگم... 

از راننده تاکسی که میگفت بهترین توریست فقط توریست عرب! هم چیزی نگم بهتر عه...

از دوست ایرانی که دقیقا دو ساعت تمام دنبال پیدا کردن ما بود هم چیزی نگم که بنده خدا کباب شد از گرمای وحشتناک این شهر... 


من حتی یه قطره هم موقع رفتن گریه نکردم.... مدام به خودم یادآوری کردم که هدفای توی سرم ارزشش رو داره که به خاطرش از خاکی بهش متعلق بودم دل بکنم... 

آهنگ آهسته آهسته و حوالی تو رو چندبار توی مسیر گوش دادم.... 


حالا از طبقه ی 12 ام یه ساختمون غول مانند!نزدیک دانشگاه ولو شدم روی تخت و صدای نفس های آروم لپ و لپ و صدای حرف زدن مامان و بابا توی پذیرایی شده ضمیمه ی عکس پر از نور پشت پنجره.... 

مامان میگه نگاه کن ،شبای اینجا از پشت پنجره چقدر قشنگه :)


یه ماگ کاپوچینو هم جواب گوی خستگی امروز نیست... 

فردا میرم برای ثبت نام... 


20.august.2017


*عنوان از اخوان ثالث