رسماً شدم مثل یه کارمند!
صب میرم ،یه بند سر پام،عین مورچه ی بارکشم همه اش دنبال کاراییم که استاد بهمون میده ،وقتیم میرسم خونه با لپ لپ کیک میپزیم ،شام درست میکنیم ،بعدم با هم فیلم میبینیم....
در نهایتم میشینم پای کتابام و ماگ ماگ نسکافه میخورم :)
اینم از زندگی این روزای من ^_^
*عنوان از علیرضا روشن