زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

که بى تو ‏عیش ‏میسّر نمى شود ‏ما را

دخترخاله مشغول کارای عروسیشه:)

لباس عروسش رو انتخاب کرده و عکساش رو برای خاله ته تغاری فرستاده... 


از اونجایی که من تقریبا نزدیک ده ساله توو هیچ مراسم عروسی شرکت نکردم که این شامل عروسی خاله سومی و دختر عمه و پسر عمه و دوستام و یه تعداد خیلی زیادی از اقوام و دوستام میشه ،دیگه اصلاً کسی رو رفتن من حساب نمیکنه! 


حتی به خاطر کارای درسیم نتونستم توو عقد دختر خاله شرکت کنم که به خاطر همین هنوزم که هنوزه هر وقت یادش میفته هی میگه فک نکن فراموش کردم توو مراسم عقدم جنابعالی غایب بودی! 

جواب من فقط یه لبخند ملیحه :)


خلاصه خاله جان و دختر خاله جان شدیدا اخطار دادن که بااااااااااااید مثل بچه ی آدم بیای عروسی...

به خاطر همین با خاله ته تغاری ژورنالا رو ورق میزنیم و هی به هم نشون میدیم و نظر همو میپرسیم.... 


بماند که یادم نمیاد کی ولی گویا به من گفته ساقدوش من میشی ؟منم اصلاً یادم نمیاد کی ولی گفتم نه! من به درد ساقدوش بودن نمیخورم! :/

خلاصه که از طرف مادرجان هی ازم سوال میشه چرا نه گفتی ؟


مدل لباس و پارچه و آرایشگاه و رنگ مو و مدل مو و رنگ لاک ناخن و خیلی جزئیات دیگه ،همگیش بعد مدت ها برای من داره اتفاق میفته... 


هیم بهم یادآوری میکنن که فقط عروسی نه ،حنابندون و مراسمای دیگه رو هم باید بیای! 


بنظرتون باید بهشون بگم اگه بعد از دهه ی اول شهریور عروسی بگیرن به احتمال زیاد نمیتونم تو هیچ مراسمی باشم! 



*عنوان از سعدی