بعد سه روز بالاخره برگشتیم شهر قبلی...
شب خسته و گشنه رسیدیم هتل...
هم اتاقی از بودن اینجا خیییییییییییییییلی خوشحاله:)
دیشب آقای ع و آقای ن میگفتن نه بابا فک نکنین این شهریه های شما و هزینه ی سفرتون خیلی به نفع من بود اگه خود شما بودین اصلاً پشیمون میشدین!
گفتم آخی! آقایون اصلاً میخواین من نسخه ی جدید بینوایان رو از روی سرگذشت شما بنویسم! ؟
ماشین رفت رو هوا! حتی خودشونم میخندیدن :)
والا به خدا... بابا خودتی! اصلاً مشخصه داری چرت و پرت میگی!
ما تا میایم تکون بخوریم میگی اینقدر بریز به حساب بعد بیا حرف بزنیم ،حالام نشستی مینالی!
در کل عمرم آدمی پول دوست تر از آقای ن ندیدم!
دیشب اونقدر توو ماشین چرت و پرت گفتم و خندوندم بچه ها رو که حتی آقای ن و ع هم کبود شده بودن از خنده...
آقای ع که دستش رو گذاشته بود رو صورتش و غش غش میخندید آقای ن هم روشو برگردونده بود سمت پنجره و شونه هاش میلرزید :)