زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

شب گاهی آن چنان ساکت می شود که انگار یک "زن" دلش شکسته است ...!

 

بیشتر روز رو توو اتاقم میگذرونم... تنها... 

هم اتاقیم عوض شده و دلیلشم دعوای بزرگی بود که بین چندتا از بچه اتفاق افتاد و آقاى ع هم تصمیم گرفت یه سری جابجایی ها انجام بده... 

هم اتاقی جدید به نسبت هم اتاقی قبلی بیشتر هتل میمونه.... 


هر چند بیشتر از نصف روز رو تنهام و وقتیم که میاد سرش توو گوشیشه... اما حرف میزنیم... برای صبحانه و شام با هم میریم پایین گاها باهم میریم فروشگاه برای خرید... قرار بستنی میذاریم برای عصرایی که هتل عه.... 

با بچه های دیگه هم خوبم... تقریبا میتونم بگم کسی با من مشکلی نداره و منم همین طور... 


شبا مامان زنگ میزنه و میگه که پسر کوچولو هر بار که از مدرسه برمیگرده زود میره و اتاقت رو چک میکنه ببینه برگشتی یا نه و من هر باز از اینکه نا امیدش میکنم بغض میکنم.... اما میخندم و میگم اصلاً داداش کوچولو به این میگن... 


نه روز گذشته... 

اتاق رو به رویی مون مسافراش عوض شدن هم اتاقی میگفت مسافر جدید یه آقاس که گویا هر شب با یه خانم جدید برمیگرده هتل.... همین میشه که کلا بیخیال این میشم که برم در اتاقش رو بزنم و بگم آقای محترم شب تا صب چرا صدای TV رو تا ته زیاد میکنی و آلودگی صوتی درست میکنی.... 


دو شب پیش هم اتاقی توو راهرو با بچه ها حرف میزدن که یه آقایی میاد و بهش میگه که شما چشای قشنگی دارین... 

هم اتاقیم تشکر میکنه و اونم ازش میپرسه کجایی هستی و هم اتاقی هم بهش میگه ایرانیم... 

از هم اتاقی سنش رو میپرسه ....اونم باورش نمیشده که هم اتاقی بیست و چندسالش باشه به خاطر همین اومد و پاسپورتش رو برداشت برد و نشون اون آقا داد... 


ماجرا به اینجا ختم نمیشه ازش میپرسه کسی توو زندگیش هست یا نه اگه نیس میتونه باهاش بره کانادا و اونجا با هم زندگی و بیشتر آشنا شن... 

گفتم این الان خواستگاری بود ؟

گفت نه داشت درباره ی روابط آزاد حرف میزد... 

گفتم یه بارکی بگو متاهل عه الانم داشته خیلی شیک مخ میزده... 

گفت دقیقا... 

بعدم خندید... 


هم اتاقی تا مدتی دیگه توو شب نشینی های شبونه ی بچه ها شرکت نکرد تا دیگه اون آقا رو نبینه و فعلاً موفقم شده... 


*عنوان از آیدین غلامحسینی