زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

من، من که بوسه ام ترسناک تر از یک امضاست!

 

با دخترک هم اتاقی مشکلی ندارم و میتونم بگم خیلیم خوب با هم کنار میایم و حتی میتونم بگم بیشتر و بهتر از همه ی بچه ها با هم خوبیم.... 

شاید دلیل اصلیش اینکه به نسبت بقیه ما همدیگه رو کمتر میبینیم... 

صبا که بیدار میشم یا نیست یام یاداشت گذاشته بیدارم نکن شب دیر برگشتم میخوام بخوابم ،اگرم یاداشتی نباشه بیدارش میکنم و با هم میریم برای صبحانه... 


معمولا بعد صبحانه با دوستش میرن بیرون و تا عصرم برنمیگرده... 

عصر نیم ساعتی میاد و میشینه برام از روزی که گذرونده میگه بعدم  دوش میگیره و با بچه های گروه میرن استخر ... 


شبم وقتی بعد شام برمیگردم اتاق یا نیست یا اگرم هست لباساش رو ریخته روی تخت و داره برای مهمونی یا دورهمی هایی که هر شب تا صب هست ،با وسواس لباس انتخاب میکنه... 


نظرم رو میپرسه و منم نظرم رو میگم.... بعدم موهاش رو صاف میکنه و با تذکر من کارتش رو میذاره توو کیفش که وقتی خوابم پشت در نمونه... 


معمولا توو طول روز چندبار دخترا میان و بهم سر میزنن و میگن امشب جشن تولد داریم پاشو بیا شهاب قرار عه گیتار بزنه یا شب داریم میریم فلان کلوپ بیا یا داریم با بچه ها میریم برای پیاده روی شبونه نمیای ؟


چون بیشتر مواقع تووی اتاقمم به شدت گله میکنن که نمی بینیمت کجایی تو ؟بیا بریم بیرون میای ؟


هوای ابری شهر و بادای خنکی که میخوره به صورتم باعث میشه هر بار نه بگم که مبادا سرما بخورم و تمام طول سفر رو مجبور شم استراحت کنم... 


امتحان چند روز قبلم یادم رفت لباسی چیزی با خودم بردارم و با همون تیشرت داشتم  از سرمای هوا کم و بیش میلرزیدم اونقدر سردم بود که یکی از پسرا کتش رو دراورد که بپوشم اما  خیلی بیخیال گفتم نه هوا خوبه بده به رونا که داره میلرز عه... 

همین شد که همون شب بدن درد داشتم ...و حتی برای شامم پایین نرفتم... 


شبام با مامان حرف میزنم با اینکه اون ساعت باید خواب باشن اما زنگ میزنه و با هم حرف میزنیم... 


بعدشم خوراکیام رو میریزم رو تخت و فیلم نگا میکنم و بعدم میخوابم...

 

روز اول به دخترک هم اتاقی گفته بودم که خوابم سبک نیس و میتونه هر ساعت از شب برگشت راحت بیاد توو و کاراش رو بکنه... 

چراغا رو خاموش میکنم و میخوابم و حتی متوجه نمیشم که شب میاد یا نه.... 


*عنوان از بیژن الهی 


نظرات 4 + ارسال نظر
nj یکشنبه 17 اردیبهشت 1396 ساعت 09:18 http://njs.blogsky.com

اصلا بهتر از این نمیشد جواب داد

به چی ؟

بانو میم دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 ساعت 12:32

اهان فکر کردم قبول شدی
من کلا ذهنم سرعتی عمل میکنه :)
موفق باشی دخت بهمن

بابا من که مشکلی با قبول شدن ندارم

بانو میم جمعه 8 اردیبهشت 1396 ساعت 17:43 http://banoo-mim.blog.ir

سلااام
به به
میبینم دوره ی جدیدی رو شروع کردی تو زندگیت
ایشالا که موفق باشی دوستم ❤❤❤
اگر دوست داشتی برام بگو که چی میخونی ❤

سلام مریم جان :)
مرسی ایشاا... :)

قبلاً گفته بودم که برای امتحانای ورودی دانشگاه یه سفر میریم... الانم همون کار رو کردم....

NJ چهارشنبه 6 اردیبهشت 1396 ساعت 16:58 http://njs.blogsky.com

سلام
کجا در حال درس خوندن هستی؟
البته اگه دوس داری بگو

سلام :)
یه جایی زیر آسمون خدا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.