زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

دلتنگ که باشى هیچ چیز آرامت نمیکند ؛ دلت یک پاى رفتن میخواهد و یک دنیا راه

آب تنگ ماهی قرمزا رو عوض میکنم و براشون غذا میریزم و میذارمشون توو تراس که هوا خنک تر عه... 


مثل هوایی که راکد عه... 

که سنگینی میکنی رو سینه ات... 

که عصبی و کلافه ات میکنه... 

انگار اینجوریم... 

سنگین... یه چیزی انگار چسبوندتم به دیوار و دستش رو ،رو گلوم فشار میده... 


موهام رو جمع میکنم ،پنجره ی اتاق رو باز میکنم تا هوای تازه حالم رو بهتر کنه... 


اون کسی که میگم داره راه نفسم رو میبنده،شاید خودمم... 

شاید نه... حتماً خودمم... 


حال و هوای این روزهای من

احساس می کردم باغبانی هستم که خرابکارها شبانه گلخانه اش را ویران کرده اند. همه جا پر بود از قلوه سنگ، خرده شیشه، گلدان ِ واژگون شده و شکسته و گیاهان کنده شده. مشکل می شد تصور کرد که قبلا در آن میانه گلهایی روییده باشند.

شاید هم از وجودشان باخبر بودم، و خود من بودم که روزگاری دور بذرشان را پاشیده بودم. اکنون باید آستینها را بالا می زدم، پس مانده ها را جمع می کردم، گلدانها را دوباره پر می کردم، به زمین کود و آب می دادم. بعد با شکیبایی منتظر می ماندم به امید اینکه "خورشید" زود بدمد.


 

عنوان: جان جهان

نویسنده: سوزانا تامارو

مترجم: هاله ناظمی

ناشر: هرمس


امیدوارم رشد کنم


نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر...

لحظاتی گذشت ...

وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه می کنم، لبخند تلخی زد.  

گفتم: گیله مرد ! توی سبزه ها چی دیدی که رفتی تو فکر؟!

کمی سکوت کرد و گفت: به این دونه های سبز شده نگاه کن... چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند...

گفتم: خب!

گفت: سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود؛ می ترسم رشد که نکرده باشم هیچ؛ افت هم کرده باشم!

دونه ای که نخواد رشد کنه؛ هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر می گنده...


#بزرگ_علوی


جناب رویت نشده!

تا حالا شنیدین که میگن که یه موجود عین چی توو گِل گیر میکنه ؟

الان حکایت منه... 

بابا جان تصمیم گرفته در دقایق آخر یه معلم خصوصی برای مرور تند تر و رفع اشکالم بگیره... 


ایشونم تلفنی با من صحبت کرد که بیا سه شنبه ساعت 10 امتحان بده! 

آخه چرا ؟

نه واقعاً چرا ؟


رسماً باید اعلام کنم چون مبحثی نمیگیره و امتحان کلی عه دقیقا حس اون جونوری رو دارم که به چه شدتی توو گِل گیر کرده! 

اوووووووووووووووف! 


الان دقیقا دلم میخواد سرم رو با سرعت نور بکوبم به دیواااااااااااااااااااار! 

الان من چجوری برسونم مرور کنممممممممم؟


شبم آشفته بازاری ست ؛ که لَختی خواب در آن نیست ...

دقیقا شیش تا کتاب درسی هست که باید تا آخر فروردین مجدد خونده و مرور شه هر کدومم قد فرهنگ لغت معینن!... 

کتابا و جزوه های زبان کشور مقصد هم که جای خود داره... یعنی اگه توو امتحان زبانش قبول نشم نمیتونم برم و ثبت نام کنم ،حتی اگه آزمون ورودی دانشگاه رو قبول شده باشم...


دیشب دنیز میپرسه تموم شدن ؟

میگم نه... 

میگه هنوز مونده تا رفتن تموم میشن... آرومی ؟خوبی ؟

میخندم میگم به طرز احمقانه ای هم آروم هم خوشحال :)اصلاً از استرس اینکه وای نمیرسونم یه بار دیگه از اول بخونم بعدم دوباره مرور کنم ،هیچیم نمیشه! در واقع اونقدر درگیر کتابا و پیگیری تاریخ ثبت نام هر کدوم از دانشگاه هام که اصلاً وقت نمیکنم استرس بگیرم :)

میخنده :)


آخه نمیشه بهش دروغ بگم که! شمام اگه مجموعاً نه تا کتاب و یه جزوه در انتظار خوندن مثل روز اول و بعدم مرور شدن ،داشته باشین خداییش وقت میکنین استرس بگیرین ؟


جمعه هام که شکر خدا صب تا ظهرش رو امتحان میدیم... 

شبم  همین که سرم میرسه به بالش زیر یه دقیقه خوابم میبره... 

اونقدرام قهوه و نسکافه میخورم که الان به جای خون توو رگام کافئین میچرخه! 


شبارم که تا یک و دو مشغولم ،خواب عصرم که تعطیل کردم ،همون پنج شیش ساعت خوابم باید تا یه حدودی کم شه تا این حجم مطلب به یه جایی برسه.... 

زخم دستم درد میکنه ولی موقع درس کلا فراموش میشه.... خوب شده اما درد داره ولی خیلی با معرفته که موقع نوشتن همکاری میکنه و به طرز جالبی اصلاً درد نمیگیره! :)


به اینا کلاسام رو که از این هفته شروع میشه  اضافه کنین... 


بیشتر از دیدن خانواده ام هم هی ایمیلم رو چک میکنم که مبادا لینک تایید رو بفرستن و چون فرصت تایید هر کدوم 24ساعته مبادا تایید نشه و پول و وقت هر دوشون با هم دود شه بره هوا... 

سایت دانشگاه حتی پیجای اینستای دانشگاه ها رو هم چک میکنم که مبادا حواسم نباشه و زحمت هفت ماهم با یه خطا نابود شه... 


خوب اصلاً وقتی میمونه آدم به مشکلات فک کنه که اصلاً بتونه استرس بگیره ؟


گله ای ندارم ،نک و ناله هم نمیکنم ،شکر خدا خوبم و راضی ،درسای عقب افتاده هم دارم ولی راضیم :)


یه کوچولو تلاش بیشتر نیاز عه که اونم حلش میکنم ،تلاش از ما نتیجه هم از اون بالایی :)


دلم آرومه با اینکه همه چی اکی نیست ولی خوبم :)

شکر :)


شب و روزای بهارتون آروم :)

ایام به کام تون :)


هوای خوب بهاری :)

همیشه گفتم هوای بهاری این شهر معرکه اس :)


الانم باید بگم امروز هوا به طرز وحشتناکی خوبه :)


سرنوشت یا انتخاب ؟

چیزهایی که سرنوشت انسان را می‌سازد

استعدادهایش نیست، انتخاب‌هایش است



جی کی رولینگ