زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

به ماهى ها بگو دوام بیاورند شعر دارد به دریا مى رسد...

شالای رنگی رنگیم... 

مانتوی رنگ رنگی... 

کیف و کفش رنگ رنگی... 

یعنی امسال رنگین کمونی از رنگا راه انداختم :)

کلیم با وسواس انتخاب کردم match شن :)


خلاصه یه عدد نساء ی رنگ رنگی هستم که کلی هدف رنگارنگ و جورواجور توو ذهنشه :)


استاد میگفت :سال آدما با عوض شدن عدد بالای تقویم نو نمیشه... 

میگفت تحویل سال هر کی با تحویل سال بقیه فرق داره... 

یکی سالش اول فروردین نو میشه اون یکی توو گرمای تابستون یا شاید برگ ریزون پاییز یا حتی توو چله ی زمستون... 

میگفت سال شما با اومدن بهار تحویل میشه ؟


من نگاهم رو ازش دزدیدم و یه لبخند تحویلش دادم... لبخندی که توش هم خستگی بود و غصه ،هم نگرانی همم امید به فردا های نیومده... 


نگفتم که چندساله سالم نو نشده ،انگار که روز عیدم یه جایی گم شده باشه... شاید توو بدو بدو ی این چندساله جایی گذاشته باشمش و حالا یادم نباشه ،شاید توو همون خیابون شلوغه که پر از گلفروشیای قشنگ و بزرگ وقتایی که تند تند خستگیم رو با خودم میکشیدم این ور و اون ور ،نفهمیده باشم و اونجا گمش کرده باشم... 

هیچی نمیگم و فقط لبخند میزنم :)


بعضی چیزا رو باید گذاشت توو همون گذشته بمونن... 

فقط نباید فراموششون کرد و الا نیازی به مرور هر روزشون نیست... 


هنوزم سنبل های خوشگل جلوی گلفروشی کنار مهدکودک من رو میخندونه :)


هنوزم اون گل فروشی توو اون خیابون شلوغه باعث میشه برگردم و بایستم و با لبخند به گلدونای خوشگلش نگاه کنم :)


هنوزم عاشق اون قنادی بزرگه و کیکای خامه ایشم :)


عاشق گربه های چاق و چله ی این شهر که باعث میشه نتونم از کنارشون بدون ناز کردنشون رد شم :)


بچه ها رو که میبینم ذوق میکنم :)

شبا توو جام کلی به آرزو هام ،هدفام فکر میکنم :)


هنوزم اون کتاب فروشی بزرگ رو دوست دارم :)


هنوزم با وجود تمام اختلاف نظرا و بحثامون سر مسائل درسی من ،با وجود تمام تنش های این چند ساله ،هنوزم خانواده ام رو دوست دارم :)

عاشق داداش کوچولوی شکمومم :)


زندگی جریان داره... 

با وجود همه شکست هایی که خوردم... با وجود این حجم زیاد از خستگی که منو به نفس نفس انداخته و حتی گاهی نفسم رو بند میاره... 

با وجود همه ی زخمایی که برداشتم... 

با کابوسای این چندساله ام... 

با نگرانی جورواجورم... 

با عوارضی که این سالای کنکوری بودن داشت ...


نه میگم همه چیز خیلی معجزه آسا درست میشه ،نه میگم اینا آخرین زخمایین که خوردم ،نه میگم که اصلاً قرار بازم بخورم زمین... 


فقط میگم زندگی هر کسی بازتاب اعمالشه... 

اگه جایی از زندگیم خوردم زمین ،حتماً حواسم به سنگ جلو پام نبوده... حتما اونقدر سر به هوا بودم و رویایی که با سر رفتم توو چاه... 

تنها چیزی که میدونم اینکه هر کسی تصمیم هاش رو زندگی میکنه :)


با آرزوی بهترین ها برای تک تک تون :)