زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

یلدا آخرین دلبری پائیز است مثل زنی که درست لحظه رفتن،گیسوان مشکی بلندش را باز می کند

ژله رو میریزم توو قالب و میذارم توو یخچال و مشغول کیک پختن میشم که.... 

-اااااااااااااااای واااااااااااااای 


بله! صدای مامانه که رفته پی بوی توت فرنگی که توو خونه پیچیده و رسیده به منبع بو! 

ظرف سیلیکونی رو کشیده سمت خودش که به خاطر انعطاف ظرف نصف ژله ریخت! و این شد که مجبورا کل یخچال رو خودش تمییز کرد! 


بعدم به من میگه: آخه ژله رو توو این ظرف میریزن! 

من ⊙_⊙

-نه واقعاً چرا الان ژله درست کردی! بوی خوبیم داره... :/


میگم :والا نمیدونستم یه موجود شکمو قراره بره سر وقتش! یعنی پسر کوچولوهم میدونه نباید دست به ظرف ژله بزنه !


هیچی دیگه فعلاً کیک رو گذاشتم یه جایی که دستشون بهش نرسه! 

دیگه باید به فکر یه گاو صندوق برای آشپزخونه باشم! یخچال دیگه به درد خانواده ی ما نمیخوره! 


یلداتون مبارک :)