زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

پُر شدن...

 

 

آهنگی که گذاشتی قلبم رو لرزوند...

راستی تو می دونی پُر شدن یعنی چی؟ منم نمی دونستم!


 بابام هم هر وقت می خواست عکس های قدیمش رو ببینه این آهنگ رو می ذاشت. اون عاشق آلبوم های عکسش بود اما یکی رو از همه بیشتر دوست داشت، آلبوم دهه سوم زندگیش، وقتی به عکس های اون آلبوم می رسید، سکوت می کرد، آروم تر ورق می زد و با اندوهی به فکر فرو می رفت. من همیشه ازش می پرسیدم چرا عکس ها و خاطرات به این خوبی غمگینت می کنه؟ و اون می گفت عکس های بیست و چند سالگیم من رو پُر می کنن، ولی من نمی تونم پُر شدن رو واست معنی کنم، باید حسش کنی...


سال ها گذشت و من سی و چند ساله شدم، روزگارم یکنواخت می گذشت و با اینکه خالی بودن رو با تموم وجود احساس می کردم اما هنوز معنی پُر شدن رو نفهمیده بودم.

 تا اینکه یه روز تو خیابون یه آشنای قدیمی رو دیدم، یکی که سال ها پیش دوستش داشتم و ما با هم روزهای خوبی داشتیم اما اون یه روز بی هوا همه چیز رو رها کرد و رفت.


 مسیرمون یکی بود و ما واسه مدتی تو اون خیابون هم صحبت شدیم، از خاطرات خوبمون گفتیم، خنده هامون، دیوونه بازی هامون، ولی هر دومون فهمیده بودیم که ما دو تا دیگه اون آدم های سابق نیستیم، تغییر کردیم، بزرگ شدیم و شاید دیگه واسه هم فقط یه غریبه آشناییم. 


بعد از ساعتی پیاده روی ما از همه جدا شدیم و اون سوار اتوبوس شد و واسه من دست تکون داد، وقتی اتوبوس رفت نمی دونستم دقیقا چه حسی دارم، چون آدم نمی دونه کسی رو که قبلا دوست داشته و فراموش کرده، وقتی بعد از مدتی ببینه چه حسی بهش داره، تنها چیزی که فهمیده بودم این بود که حس عجیبی دارم، انگار به گذشته برگشته بودم و با خودم رو برو شده بودم، اسم این حس رو گذاشتم پُر شدن، پُر از گذشته ای که آدم رو تکون میده، حالا اگه میشه اون آهنگ رو دوباره بذار ...


 #آنتارکتیکا_هشتاد_و_نه_درجه_جنوبی