زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

لباس آبی

چشمام رو باز میکنم... 

یه صدایی میاد... 

بادی که به صورتم میخوره رو دوس دارم... 


بلند میشم و اطراف رو نگاه میکنم ،اینجا اتاقمه اما ،اما انگار یه چیزایی فرق کرده....



 موهای باز پریشونم که با این باد پریشون تر میشه رو میدم پشت گوشم... 

لباس آبیم رو پوشیدم... 


نگاهم سر میخوره سمت پنجره... 

یه چیزی اونجاست... دقیق میشم اما نمیتونم تشخیص بدم چیه... پرنده اس ؟

میرم جلو تر... سرم رو کج میکنم... 

آره یه پرنده اس... یه پرنده با رنگای خیلی قشنگ... 

دوباره صدا... 

نگام میاد بالاتر تا.... 

تا صدایی که از خواب بیدارم کرده... 

دریا... 

یه دریای آروم و آبی... 

باد میخوره به گونه هام... به بازوهام... موهام رو میگیره تو دستش و بعد آروم میریزه رو شونم... نگام برمیگرده سمت پرنده که زل زده به رو به روش و گاهیم خیره میشه توو چشمام... 


یه آبی ِ  آروم... 

تا جایی که چشم کار میکنه یه آبی ِ  آروم ...

چشمام رو میبندم و یه نفس عمیق میکشم... یه روشنایی... یه نور.... 

دوباره چشمام رو باز میکنم...