زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

کوچولوی من....

همیشه به خاطر داشته باش، اصرار بر تداوم یک اشتباه؛ مثل قدم برداشتن در جاده‌ای پر از مذاب داغ است. عزیزم، هر جا که مطمئن شدی راه را اشتباه رفتی برگرد.


اگر مطمئن شدی در انتخاب رشته‌ی تحصیلی‌ات اشتباه کردی، تغییر رشته بده


اگر مطمئن شدی در انتخاب شغلت اشتباه کردی، استعفا بده


اگر مطمئن شدی در انتخاب همسرت اشتباه کردی، به زندگی با او خاتمه بده


نه خودت را تباه کن، نه دیگران را؛ بگذار همه چیز سر جای خودش باشد!


بگذار کسی که شایسته‌تر است روی آن صندلی بشیند و علم بیاموزد؛ بگذار کاری که تو با اکراه انجام می‌دهی، دیگری با عشق انجام دهد؛ بگذار کسی که مناسب همسر توست کنارش باشد.


بدبین مباش؛ دوست داری داستان آن مرد بومی و صدف‌های کنار ساحل را برایت تعریف کنم؟؟


"مسافری در کنار ساحل دور افتاده‌ای قدم میزد. مردی را در فاصله‌ی دور دید که مدام خم می‌شود وچیزی را از روی زمین برمی‌دارد و درون اقیانوس پرت می‌کند. نزدیک شد و دید که مرد بومی صدف‌هایی را که به ساحل میافتند در آب می‌اندازد.


رو به او گفت: صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می‌خواهد بدانم چه می‌کنی؟


مرد پاسخ داد: این صدف‌ها را داخل اقیانوس می‌اندازم . الان موقع مد دریاست؛ مد این صدف‌ها را به ساحل آورده است، اگر آن‌ها را داخل آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.


او در پاسخ مرد گفت: دوست من! حرف تو را می‌فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف وجود دارند. تو که نمی‌توانی همه‌ی آن‌ها را به آب برگردانی. خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست.


نمی‌بینی! کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمیکند؟ مرد بومی لبخندی زد، خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت : برای این یکی اوضاع فرق کرد"


زندگی همین داستان است. اگر می‌خواهی دنیایت را تغییر بدهی از خودت شروع کن! دست کم اوضاع برای تو فرق خواهد کرد! نکند ترس از سرزنش کوته‌فکران مصمم به رفتنت کند! هرچه پیشتر بروی بازگشتت سخت‌تر خواهد بود.


عزیزم، بترس از روزی که دیگر پایی برای رفتن نداشته باشی...




نظرات 8 + ارسال نظر
جلبک شنبه 15 اسفند 1394 ساعت 14:57

نمیدونم...

اگه دیدی که راهی نمونده و وقتت تموم شده چی؟اگه ببینی دیگ فرصت نداری چی؟

بستگی داره چقدر باور داشته باشی راهت رو....

محمد شنبه 15 اسفند 1394 ساعت 10:19 http://aban93.blogsky.com/

ممنون....

نادیا جمعه 14 اسفند 1394 ساعت 10:14 http://world94.mihanblog.com/

دروغ می گفتیم اینکه "بی تو نمی شود زندگی کرد."
دروغ می گفتیم به هم و باورمان شده بود.
حالا که ماه ها گذشته می گوییم دروغ بوده...
که بدون تو می شود زندگی کرد.بدون تو می شود رفت کافه
و به روشن خاموش کردن پنکه هم خندید.
می شود کل شهر را متر کرد برای جای خلوت.
می شود آدامس خرسی خورد و تووی خیابان به سایه ی آدم ها که هزار بار از خودشان بهتر است خندید.
بی تو میشود صدای آهنگ را زیاد کرد و از زدبازی خواست که غم انگیز تر "دروبازکن" را بخواند یا سایکو تر بگوید "هرویین منی".
می شود بدون تو خیلی جا ها رفت،خیلی حرف ها زد،خیلی کارها کرد و حتا خیلی خندید!!
ببین حتا می شود خندید وقتی نیستی !! بدون تو فقط...
فقط نمی شود خوابید.وقتی نبودن ات می شود یک پتوی هزار کیلویی و رویم می افتد و راه نفسم را می بندد.

وقتی نبودنت سقف می شود و زل می زند به من تا پنج صبح....

آنی چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 22:58 http://www.annie.blogfa.com

عاااااااااااالی بود
عااااااااااااااااااااااالی

اصلا انقدر خوشحالم که جدا شدم بماند که چقدر زخم زبون شنیدم و راه حل های شااااااااهکااااااااار. مثل بچه دار شدن

عاشقتم



بابا وقتی دوتا آدم باهم نمیسازن بی معنیه نفرسومیم بیارن تو اون زندگی!دونفر زندگیشون رو هواس بعد یهویی بشن سه تا آدم بلاتکلیف!این خود چاهه راحل نیس!

عزیزم

سیما چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 17:43 http://gholak-banoo.persianblog.ir

چه قشنگ، چه واقعی...تغییر از خود. باید تلاش کرد، باید ساخت...باید اشتباه رو درست کرد.
لذت بردم. خیلی قشنگی بود.

:)
اوهوم:)
مرسی عزیزم...

x چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 11:23

هععی

یه جمله از خانم بهنوش بختیاری خونده بودم با این مضمون : مردم به سردرد معمولی خودشون بیشتر از مرگ دیگران اهمیت میدن پس به حرف های دیگران اعتنایی نکنید !

اما همین حرف های بی ارزش دیگران هم وقتی ساعت به ساعت تکرار شه ٬ غیرممکنه رو ضمیرناخوداگاه تاثیر نذاره

ولی خب این شرایط برای اکثریت هست ...اونی برنده میشه که بی تفاوت تر پیش بره

ایکسی جان

بله درسته حرفات

کاکتوس چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 00:12 http://mohandesjan.blogsky.com

ولی شاید اونقدر فرصت نمونده باشه برای از اول رفتن یه راه جدید...شاید جسارت شروع مجدد رو نداشنه باشیم!...با گذر عمر باید خیلی جسورتر بود برای این‌کار ( که نکنه راه جدید هم بیراهه باشه)

یه زمانی فک میکردم حیفه یه کار رو نصفه گذاشت...
حیفه یه مسیری که عمرتو توش گذروندی ناتموم رها کرد فقط چون من دیگه از سن یه شروع دوباره،فاصله گرفتم...

بعدش دیدم چه اون راه رو ادامه بدم یا نه من بالاخره اون سن رو رد میکنم....
مثلا چهل ساله میشم چه تو مسیر درست باشم یا نه!

مهندس جان ،گاهی وقتا باید از نو ساخت!همه ی ساخته هامون همیشه درست نیست...
میتونیم به مسیرت ادامه بدی اگه به هر دلیلی فک میکنی ادامه دادنش بهتر...

کاکتوس سه‌شنبه 11 اسفند 1394 ساعت 21:49 http://mohandesjan.blogsky.com

وقتی زمان زیادی از عمرت رو براش صرف کرده باشی چی؟ اونوقت کنار گذاشتنش سخت میشه

آره ولی مابقیه زندگی چی؟قرار اونم مثل روزای رفته شه؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.