زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

یک راند دیگر مبارزه....

به آدمایی که تو تاریکی شب مشغول خریدن نگا میکنم،فقط نگا میکنم و تو دلم دارم خودمو دعوا میکنم....دارم بهش یادآوری میکنم که زندگی هر کسی بازتاب اعمالشه...نه کمتر نه بیشتر....

  


مثل تیکه های دومینو میمونه،یه جایی از زندگی که گند بزنی دیگه طبق قاعده ی بازی ،مابقیه ی تیکه هام شروع میکنن به ضربه زدن به هم و سقوط دسته جمعی...


اینجور وقتا یا باید حواست جمع باشه و با یه ضربه ی کاری تر چندتا از تیکه ها رو خودت از دور خارج کنی تا حداقل یه قسْمِش سالم بمونه یام فقط میتونی نتیجه ی اشتباهت رو با عواقبش ببینی...بدون اینکه کاری کنی.....


بعدش میشینی و به حال خودت و نظمی که بهم زدی،چیزایی که از دست دادی،زار زار گریه میکنی و بعدش!!بعدش چی؟؟

بعدش فرق آدما با هم رو نشون میده...

یکی همچنان زار میزنه و ناله میکنه،یکی ول میکنه،میبره!...

یکیم اشکاشو  پاک میکنه و دوباره با همه ی خستگی و غم و عصبانیتش دوباره شرو میکنه به ساختن به نظم دادن...


این آدم قطعا فهمیده که هیشکی قرار نیس اشکاشو پاک کنه و بتونه باهاش همدردی کنه،این آدم فهمیده که بغض تو گلوش اثبات اینکه باید دنبال خوشبختی و خوشیا باشه و الا غم و ناراحتی آدرس همه مون رو خیلی خوب بلده...


این آدم از مرحله ی ناباوری گذشته،جواب همون سوالی که بعد هر شکست سراغ هر آدمی میاد رو داده...جواب همون سوال معروف اینکه

"یعنی این منم؟؟؟"


آره عزیزم،این خود خودتی شاید متاسفانه شایدم خوشبختانه...اینکه کدومش رو باید استفاده کرد بستگی به خود آدم داره...

قبول یه اشتباه و خطا ،کار خیلی بزرگیه،وقت میبره تا هضم کنی چیزی رو که حتی خوابش رو هم نمیدیدی.....


بعدش بی حسی میاد سراغ آدم،بی انگیزگی....اگه بتونی اینم رد کنی،بعد از شکستت تازه اولین قدم برداشته میشه،شاید لرزون و خسته تر ولی جلو رفتن مهم تر...

میگن دردی که آدم رو نکشه قوی تر میکنه...آره درسته،خسته تر،عاقل تر،محتاط تر،واقع بین تر و در نهایت قوی تر...


برای قوی شدن یه راه سخت رو باید با پای پیاده و تنهایی رفت...خیلی وقتا میبری!ته میکشه تمام امید و دلگرمیات...کمرنگ میشه آرزوهات و باورات،حتی خنده های یکی درمیونت هم محو میشه...برای قوی تر شدن،باید صبر و حوصله و انگیزه و شعورتم متناسب با هدفت قد بکشه....


چقدر درد داره و سخته ترک برداشتن پوسته ی  یه دونه ی کوچولو برای جوونه زدن و رشد کردن،برای سایه داشتن و میوه دادن،برای همیشه بدون خستگی تو هر شرایطی محکم واستادن!توانش رو داری؟

داشتم از خودم میپرسیدم،داشتم؟


یاد حرف یکی افتادم که میگفت "تو بخوای نخوای الان تو این مسیری پس باید تا تهش رو بری چون آدم این مسیری"

ولی من با" انتخاب "خودم این مسیر رو انتخاب کرده بودم،چرا به اون آدم نگفتم که با چه شوقی آماده ی قدم زدن تو این مسیر بودم...


داشتم خاکا رو از رو لباسام میتکوندم،داشتم به زخم کوچولوم لبخند میزدم،همین زخمی که امروز موقع افتادن بعد از اون بلند شدن دوباره رو پاهایی که قصد رفتن کرده بودن،جا خوش کرده بود...


داشتم بهش میگفتم،نسبت به دردا بی حس نیستم ولی میدونم اگه نرم،درد نرفتن من رو از پا درمیاره،بهش گفتم باور کن درد تو برام خیلی قابل تحمل تر....

قدم بعدی رو برداشتم،حتم دارم بازم میفتم،بازم زخم برمیدارم و درد میکشم بازم ناامید میشم و بازم خیلی از این حالتام تکرار میشه شاید حتی بدترش ولی تا جایی که بشه،تا جایی که بتونم میرم...دردموندن بد دردیه....

دوباره بیرون رو نگا میکنم،رسیدیم...

پیاده میشم و راهی خونه...ساعت ده شبه...آخرای پنج شنبه...


به کتابی که جلوم بازه،به صفحه های سفیدش که میدونم خیلی زود قراره مثل مابقیه صفحه های خونده شده پر از نوشته شه،به تقویم جدیدی که امروز خریدم و میگه سال جدید ساعت 8صب میاد و یه سالی موندگار میشه،به کفشایی که به خاطر رنگش منو جذب کرد و حالام تو جعبه ش رو به رومه...حتی صدای ماشین لباسشویی یا صدای بوق ماشینا،صدای ویراژ دادنشون تو این ساعت،خوابی که امروز دو ساعت زودتر میخواد میزبان سه ساعت حضورم باشه،همه شون یعنی زندگی همچنان در جریانه...یعنی احتمال داره فردا بازم بیفتم و بازم بلند شم ...مواظبم کمترین زخما رو بخورم ولی نمیشه بی افتادن راه دوباره نیفتادن رو یاد گرفت....

فردا یه روز جدید....




+"یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه میروی

یک راند دیگر مبارزه کن...

وقتی بازوهایت چنان خسته اند که قدرت گارد گرفتن نداری

یک راند دیگر مبارزه کن ...

وقتی که خون از بینی ات جاریست و چشمانت سیاهی میرود و چنان خسته ای

که ارزو می کنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار را تمام کند

یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش

مردی که همواره یک راند دیگر مبارزه میکند

هرگز شکست نمی خورد."


                                                                                                  "جیمز کوربت"




نظرات 9 + ارسال نظر
نادیا یکشنبه 9 اسفند 1394 ساعت 10:33 http://world94.mihanblog.com/

درود بر شما
.
درست که این همه درد ها و زخمها و خراشهای مسیر زندگی رو باید تحمل کرد امــــــــــــــا گاهی اوقات انقدر انسان کم میاره که دیگه به آخر خط میرسه
.
کسانی میتونن موفق باشن که همیشه به دنبال فردای تازه هستن و وقتی دومینو زندگیشون بهم بپاشه از ابتدا شروع به چیدن میکنن آیا اینطور نیست؟
.
به هرحال این پست شما مشکلات زندگی روزمره ما انسانهارو یک بار دیگه جلوی چشممون آورد

سلام نادیا جون:)

آره گاها واقعا سخت میشه....

درسته عزیزم:)

آنی شنبه 8 اسفند 1394 ساعت 21:44 http://www.annie.blogfa.com

این پستت، کل زندگی من رو از جلوی چشمام گذروند..

به تک تک جمله هایی که گفتی ایمان دارم!
بدون این افتادن ها و دوباره بلند شدن ها ، زندگی خیلی مسخره و بی معنی میشه.
زندگی با همه این دردهاش قشنگ میشه!

تو موفق میشی

سخته ولی بدون درداش ما اینی که هستیم نمیشیم،خیلیا به واسطه ی همین سختیا میان تو زندگیمون،قدر همین داشته هامون رو با همین سختیا میدونیم:)

مررررررسی:)

جلبک خاتون شنبه 8 اسفند 1394 ساعت 14:45 http://zendegiejolbakieman.blogsky.com

مبارزه کن....تو میتونی...هر چقدر که نفس گیر باشه

جلبک خاتون شنبه 8 اسفند 1394 ساعت 14:45 http://zendegiejolbakieman.blogsky.com

مبارزه کن....تو میتونی...هر چقدر که نفس گیر باشه

علی شنبه 8 اسفند 1394 ساعت 11:22 http://lajani.blogsky.com

ای کاش بقیه دومینوی ما خراب نمی کردن

بیشتر خودمون خرابش میکنیم...

سهیلا جمعه 7 اسفند 1394 ساعت 19:57 http://rooz-2020.blogsky.com/

چقدر این پستت کلمات قدرت داشتن
معلومه دختر بااراده ایی هستی مهربون
خدا حفظت کنه و همچنان بااراده جلو بری و به هدفهات برسی ان شاالله...
دعاگوت هستم

نظر لطف تونه بانو

مرسی زنده باشین

نفس جمعه 7 اسفند 1394 ساعت 11:09 http://manodandooon.blogsky.com

بیگ لایک
هر آنچه از دل براید بر دل نشیند


اوهوووووومممممممممم

محمد جمعه 7 اسفند 1394 ساعت 10:45 http://aban93.blogsky.com/

جالب بود..یک راند دیگر مبارزه کن..

دارم سعی میکنم:)

محمد پنج‌شنبه 6 اسفند 1394 ساعت 23:40 http://Www.sayeeesokot.blogfa.com

سلام

دقیقا گاه اشتباهی می کنی که تاوانش مثل دومینو ادامه دارد و گاه زندگی تباه میشود
و حالا من بعد سیزده سال این بازی دمینوم در حال ریختن

شاد و سلامت باشی

سلام...
خوش اومدین:)

بعد ریختنشون روزای سختی در انتظارمونه...
ولی به هر سختی بازم میشه دوباره چید ....

ممنون....موفق باشین...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.