زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

نامه خدا به همه انسانها...

امروز صبح که از خواب بیدار شدی،   نگاهت می کردم،  


        امیدوار بودم که با من حرف بزنی،   حتی برای چند کلمه،   


       نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات


 افتاد، از من تشکر کنی؛  


        اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،   مشغول انتخاب لباسی


 که میخواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف


 میدویدی تا حاضر شوی،     فکر می کردم چند دقیقه ای وقت


 داری که بایستی و به من بگویی:"سلام"،       


   اما تو خیلی مشغول بودی.      


    یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع ساعت،


 کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی.         


 بعد دیدمت که از جا پریدی،   خیال کردم می خواهی چیزی به من بگویی،    


      اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.          


تمام روز با صبوری منتظرت بودم،   با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی.   


       متوجه شدم قبل از نهار هی دورو برت را نگاه می کنی؛    

      شاید چون خجالت می کشیدی،      سرت را به سوی من خم نکردی!!! 


         تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.         


 بعد از انجام دادن چند کار،          تلویزیون را روشن کردی،          نمیدانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟      


    در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و  تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی.        


  در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط ازبرنامه هایش لذت می بری.       


   باز هم صبورانه انتظار ترا کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی،   شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی!!! 


         موقع خواب،  فکر می کنم خیلی خسته بودی،    


      بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب بخیر گفتی،    


      به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.     


     نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی؛


          اما اشکالی ندارد،          آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!


          هنگامی که به خواب رفتی،       صورتت را که خستهء تکرارِ یکنواختی های روزمره بود،را عاشقانه لمس کردم.    


      چقدر مشتاقم که به تو بگویم: چطور می توانی زندگی زیباتر و مفیدتر را تجربه کنی...      


    احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام.          


من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی.       


   حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی.      



    من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم،  منتظر یک


 سر تکان دادن،  یک دعا،    یک فکر،  یا گوشه ای از قلبت که بسوی


 من آید.       


   خیلی سخت است که مکالمه ای یکطرفه داشته باشی.     


     خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود،


 به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی!         






نظرات 10 + ارسال نظر
شادی شنبه 8 اسفند 1394 ساعت 07:36

بسسیااار ززیبا بود سپاس

:)

[ بدون نام ] شنبه 8 اسفند 1394 ساعت 07:36

خیییلییی خیییلیی زززیبا بود سپاااس

سلام:)
خوش اومدین:)
ممنون ..

محمد یکشنبه 2 اسفند 1394 ساعت 10:39 http://aban93.blogsky.com/

ممنون....

آنی جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 16:27 http://www.annie.blogfa.com

از طرف خدا!

چقدر قشنگ بود...

بله از طرف خودش

اوهوم

کاکتوس جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 13:08 http://mohandesjan.blogsky.com

جلبک خاتون پنج‌شنبه 29 بهمن 1394 ساعت 20:44 http://zendegiejolbakieman.blogsky.comا

خیلی قشنگ بود نسا...خیلی :)))

منم دوس داشتم

مریم بانو پنج‌شنبه 29 بهمن 1394 ساعت 19:09 http://rozhan313.blogsky.com

تامل برانگیز...

هووووووم.....

نادیا پنج‌شنبه 29 بهمن 1394 ساعت 11:40 http://world94.mihanblog.com/

زیبا بود امـــــــــــــــا چیزی که هست انسانهای این قرن انقدر درگیر زندگیشون هستند که دیگه خودشون روهم از یاد بردن
.
زندگی پیچ در پیچ و گاهی هم هیچ...
زندگی یعنی دنیای پر از بی احساسی و اخرش ختم به هیچ

نه در این حد بد...
زندگی قشنگیایی هم داره :)

نادیا پنج‌شنبه 29 بهمن 1394 ساعت 11:34 http://world94.mihanblog.com/

درود بر شما
.
بنظر میرسه که گذر واژه شما به دست من نرسیده خوشحال میشم که دوباره برام ارسال کنید. والبته خوشحال تر میشم که
نظرتون رو راجب پستهای وبلاگم و دست نوشتهای من که خوندید بگین باتشکر

باشه عزیزم دوباره میفرستم...

شادی پنج‌شنبه 29 بهمن 1394 ساعت 11:10 http://shalizar315.blogfa.com

:‏(‏

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.