زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

زنانگی های ناآرام

*(اینو از وبلاگ یکی از دوستان پیدا کردم،خوشم اومد امیدوارم شمام دوست داشته باشین...)

اینجـا...

حوالــی بغض های نشکستــه

دیوار به دیوار چشمانی منتظــر

چیزی شبیه باران

خیس کرده سنـگ فرش های سجاده ی دلم را

اینجـا...

کنار دلتنگی های همیشگی

چیزی شبیه مروارید

دانه دانه تسبیح می گوید گونه های بی قـرارم را

خدایـا....

اینجـا دختـری

دلش سخت معجزه می خواهـد

و تو انگـار معجزه هایت را گذاشته ای برای روزی که

دل من با هیـچ معجزه ای زنده نشود...

گفتم خدایـا خسته ام

گفتی "لا تقنطــوا مـن رحمـة الله"

از رحمـت خــدا  ناامید نشـوید

گفتم انگـار مـرا فراموش کرده ای

گفتی "فاذ کرونـی اذکرکـم"

مـرا یاد کنید تا شما را یاد کنم

گفتم تا کی باید صبر کرد ؟!

گفتی "وما یدریک لعل الساعة تکون قریبــآ"

تو چه می دانی شاید موعدش نزدیک باشد

گفتم تو خدایی وصبور!

من بنده ات هستم و ظرف صبرم کوچک اسـت

گفتی "عسی ان تحبوا شیئـآ وهو شرّ لکم"

شاید چیزی که تو دوست داری به صلاحت نباشـد

گفتم دلم گرفته

گفتی "بفضـل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا"

مردم به چه دل خوش کرده اند؟ باید به فضل ورحمت خدا شاد باشند

گفتم چقدر احساس تنهایـی می کنم

گفتی "فانی قریب"

من که نزدیکم

گفتم تو همیشه نزدیکی

من دورم ،کاش می شد به تو نزدیک شوم

گفتی "واذکر ربک فی نفسک تضرعآ وخیفة و دون الجهـر من القول بالغدو و الاصال"

هر صبـح وعصر پروردگارت را پیش خودت با تضرع و خوف و با صدای آهسته یـاد کن

گفتم غیـر از تو کسی را نـدارم

گفتی "نحن اقرب الیه مـن حبل الورید"

از رگ گردن به انسان نزدیک ترم

خدای من....

آرامش قلب خسته ام...

می دانم نزدیکی ،

می دانم  فراموشم نکرده ای

می دانم آنچـه به صلاح اسـت را تو خـود بهتر می دانی

اما من هـم...

سحرگاهان و شبانگاهان شکرت کـردم ،ستایشت کـردم

تنهایی ها را زندگی کردم

دلتنگی ها را قدم زدم

ناامیدی ها را دور کردم

صبوری ها را به پایان رساندم

فاصله ها ، دور بودن ها ، نبودن ها

رفتن ها ، مصیبت ها ، غم ها ، از دست دادن ها را

لمس کـردم

اما دیگر بس اسـت

دیگر توان ادامه ی راه  را

در این جاده با تنهایی و احساس دلتنگی ندارم

خدایـا...

دل من سخت معجزه می خواهد

معجزه ای نه از جنس عصای موسی

نه از تبار  ید بِیضای عیسی

و نه گلستان آتش ابراهیم را

دل من...

معجزه ای می خواهد از جنس عشـــــق

که بیایـد و در آغوش کشد التـهاب ایـن زنانگی های نا آرامم را...



 

نظرات 4 + ارسال نظر
بارانا شنبه 9 آبان 1394 ساعت 20:58 http://o0ilovegod0o.blogfa.com/

پشــت این بغــض سنــگین..

بیــدی نشـــسته بــود

کــه خیــال میـــــــــــکرد با ایــن بــاد هــا نمـــی لرزد…

خوش اومدی...
آره .... درست میگی....

شهرزاد پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 20:21 http://namayeshi.mihanblog.com

سلام خوبین ؟ حالتون چطوره ؟
مطلب خیلی قشنگی بود

سلام شهرزاد جان... شما خوبی ؟
مرسی عزیزم..

جوجه کوچولو پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 09:52

از این خیلی خوشم اومد...
راستی سلااااام
از بس پستات زیبا بودن سلام یادم رفت:))
خوبی خواهری؟
مرسی که به فکرم بودی

سلام گل دختر...
مرسی عزیزم تو خوبی ؟

محمد پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 09:31 http://aban93.blogsky.com/

ممنونم..وقتب عشق وسط میاد شناسنامه ها هم عاشق میشوند..تا نام عشق در آن نوشته شود..
.
.
خدایـا....
اینجـا دختـری
دلش سخت معجزه می خواهـد

وقتی توکل مون به خدا باشه..حتما معجزه هم اتفاق می افتد..

بله حساب خدا و بنده هاش جداس...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.