زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

جامدادیم جامدادی های قدیم!!!!!

امروز بعد کلاس  با بچه ها رفتیم یه چندتا لوازم تحریر از یکی از 

فروشگاه های شلوغ شهر که نزدیک آموزشگاه بودبخریم،رفتیم خریدیم وقتی خواستیم از فروشگاه بیایم بیرون

آقا چشمتون روز بد نبینه یهو صدای آژیر بلند شد!!!!!

من اصلا جا خوردم!!!!!

هیچی دیگه تصور کنین ملتم یهو سرجاشون خشکشون زد...

حالا من موندم چی شده!برگشتم تو فروشگاه کیفو از در رد میکنم میبینم آژیر دوباره

صداش بلند شد!آخه خدایا من چی تو کیفم دارم که این لامصب آبرو نذاشت برامون!!!

یه چند لحظه زیر نگاه های مردم فکر میکنم،یهو یادم افتاد قضیه از چه قرار....

اینجانب حدودا یه ماه قبل یه سری چیزا از اونجا خریده بودم و اصلا هم یادم رفته بود

اون برچسبای سفیدی رو که رو جلد یا توی جامدادی میزنن بکنم!جامدادی رو از کیفم در آوردم و دادم به مسئول اونجا

میگم من قبلا اینو از اینجا خریدم ،آقای خیلی خوب و محترمی بود 

گفت خانم اصلا ناراحت نباش،زیپ جامدادیو باز کرد برچسبو کند و از در رد کرد ...

گفت یادت رفته اینو بکنی واسه همین صداش در اومده!

برگشتم دوستامو نگا کردم دیدم کبود شدن از خنده!

خلاصه اومدیم از اونجا بیرون تا سر خیابون خندیدیم با هم....

اومدم خونه تعریف  کردم چه بلایی سرم سر صبحی نازل شده،

خلاصه تا یه هفته اسباب شادی دوستان و آشنایانو فراهم کردیم!!!

نظرات 6 + ارسال نظر
Mostafa سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 10:13 http://romeo1.blogsky.com

خخخخخخخخ قشنگ بود و البته جالب

چی بگم والا

Mostafa سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 09:22 http://romeo1.blogsky.com

سکــــوتــــــــ ...
رســا تــرین فــریــاد یک " زن " است ...
وقتی سکوتـــــ میکند ...
وقتی بحث نمیکند ...
وقتی برای بهـ کرسی نشاندن عقایدش تلاش نمیکند ...
بــفــهــم ..!
کهـ واقعــآ آسیب دیدهـ است ...

وای
خیلی خوب بود
یعنی نمیدونم...باید بگم خیلی بد بود
اخ اخ..من اگه بودم تو اینجور مواقع از خجالت اب میشدم
حالا خوبه اقاهه با شعور بود..خدارو شکر!

+اولش فک کردم...ی چیزیو اشتباهی گذاشتی تو کیفت و حواست نبوده ک اینجوری شداین خیلی بده

منم موندم ناراحت شم یا بخندم!
اشتباهی یعنی چی اونوقت ؟

نیما جمعه 10 مهر 1394 ساعت 13:59 http://from-sky.blogsky.com

جالب بود،
حالا تصور کنید این اتفاق 6 سال پیش در شهر مکه برای من اتفاق افتاد.. دیگه از آدمای مهربون هم خبری نبود.. اما مشکلی هم نبود چون من تقریبا یک مشهدی اصیل بودم و به روش خودم قضیه رو حل کردم..با زبون خودشون که حرف میزنی رام میشن مثل یک خوک دست آموز و گوگولی..!
خلاصه کلی دلم خنک شد.
موفق یاشید

پس برای بقیه هم از این اتفاقای نه چندان جالب میفته

مگهان پنج‌شنبه 9 مهر 1394 ساعت 20:56 http://meghan.blogsky.com

من شونصدبااااار این اتفاق برام افتاده اصلا هم حرص نمی خورم فقط می خندم :دی

+ منم یه دختر بهمنی هستم ؛) هاها

بابا بد بود آخه!
مام کلی خندیدیم...
خیلیم عالی

بازاریاب پنج‌شنبه 9 مهر 1394 ساعت 11:31 http://file7.blogsky.com/

سلام
وبلاگت عالیه
به ما هم سر بزن منتظرتم
راستی مایل به تبادل لینک هستی؟؟

سلام...
مرسی نظر لطف شماست...
حتما سر میزنم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.