زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

فقط استاد بمون...فقط استاد....


-کل قضیه اینه که نقشامون عوض شد...

نگاش میکنم تا بقیه ی حرفش رو بزنه...


-قرار بود من تا عمق فکرت نفوذ کنم ولی تو منو مدیریت کردی...هر کاری کردم و هر چی گفتم الان فقط میتونم بگم که عملا نذاشتی بفهمم چه تو سرته...نباید اینطوری میشد ولی به جای اینکه من تو رو مدیریت کنم تو این کار رو بامن کردی...


یه نفس عمیق میکشم...


+کجاش واضح نبود بگین توضیح بدم؟

نگام میکنه،مکث میکنه،میخواد چیزی بپرسه،سکوت میکنه و میپرسه


-همیشه همین قدر توداری؟


دستام رو توهم قفل میکنم و مستقیم تو چشاش نگا میکنم...


+درباره ی چیزایی که به خودم ربط داشته باشه،آره...

سوالی میپرسه که انتظارش رو ندارم چون شاید بی ربط باشه...

-حتی برای همسر آینده ات هم همین توداری حفظ میشه؟

یاد اون عکسی که نشون داده بود میفتم...

به هم میزنم جریان سوال پرسیدنش رو جوری که مجبور میشه توضیح بده...


+من آدمی نیستم که بخوام از بین حرفای کسی حدس بزنم منظورش چیه...لازم باشه حدس میزنم ولی ترجیح میدم رک بگین این سوال رو چرا پرسیدن؟

-خوب فقط خواستم بدونم...

یاد سوال اولش افتادم...

-عاشقی؟

نبودم و نیستم...لازم به اثباتش نیس وقتی چیزی نیست...


به برگه ای که مشغول پر کردنشه نگا میکنم...


اسم نساء...

نام خانوادگی...

سن 20

تاریخ تولد بهمن.....

یه سری نوشته درباره ی من...

میره و کنار گزینه ی عاشقی یه علامت منفی میذاره....


بازم همون حرف همیشگی...

- تو که میدونی من تو رو خیلی متفاوت تر از بقیه دوست دارم...تو برا من فقط شاگردم نیستی...

بازم یاد عکس میفتم...

فقط سرتکون میدم و یه کلمه

+میدونم...


+++استادم،مشاورم،به قول خودت دوستم،پدر اون عکس...ولی نقش من فقط همینیه که روبروت میشینه...

همونی که دوست داره فقط استاد بمونی نه مشاورم نه پدر اون عکس...فقط استادم بمون...



شاید بدون شرح....



شازده کوچولو پرسید :

"اوضاع کی بهتر میشه ؟"


روباه گفت :

"از وقتی که بفهمی همه چی به خودت بستگی داره "