زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

تردید دریا...


دریا، این مرکز تجمع بغض های زمین.. پرسه گاه نمناک این روزهای من.. . سر بر شانه های نرم خاک دارد و موج موج می گرید شاید.. به موسیقی باد و رقص بادبادکها در اوج... مالک بلامنازع خط افق.. فرودگاه خورشید.. ملجاء زورق های گمگشته و رازدار پر سکوت کشتی های مغروق هزار گنج.. .
دریا را دوست می دارم به وقت تنهایی.. . آنجا که منم و ننوی بلندم و یادواره های او.. . و منظره پیش رو که هر ثانیه به وجهی و هر دم، به صورتی در می آید.. ریسمانهای آویخته اما، از تکانهای گهواره گون من تا خدا ادامه دارد.. تا آرامش مطلق.. .تا یکی شدن.. تا جواب.
مدتیست دریا دل دل می کند.. . تا پای من پیش می آید.. می ایستد.. و دوباره به خود باز می گردد.. .نمی دانم، اما هر چه هست در این پیوستگی هاست در این تکرار چند میلیون ساله.. در این قطرات پیوند خورده و در این دنیای متلاطم و نا آرام .. .. .
می دانم.. . تا او تمام خود را بازگو نکند اوضاع همین است.. روز آزادی او همان زمانیست که در تمام زمین تسری یابد، همچو لحظه تولد زمین.. رها! مملو از عناصر مستعد تکثیر.. دنیایی پر از تک سلولی هایی که باز آهنگ آفرینش را تداعی خواهند نمود... دریا نشانه ی منتها ..دریا اول ... دریا.. آخر
دریا من... دریا تو... دریا مرگ... دریا تولد !!!


"علی.ب"





ادامه ی خرمایی و جالب :/

باورتون نمیشه این وقتی من حرف میزدم اونقدر ذوق میکرد و به صراحت اعتراف میکرد که ذوق میکنه من اصلا متعجب فقط نگاش میکردم! 

"تو چقدر جالبی! "

"وای تو چقدر دوست داشتنی هستی"

خلاصه اینکه من آخرشم نتونستم این خانمو راضی کنم که باور کن منم مثل خودتم... 

کاملا زمینی... شاید فرقایی با بقیه داشته باشم 

اما این تعریفات بعضی وقتا میشه اغراق... 

به شکرانه ی این خوشحال کردن ناخواسته ام 

کلاس و امتحانم کنسل شد... 

خدایا مرسی برای بارون.... 



خرمایی و جالب! :/

عاقا عجب گیری کردیما!! 

من 19ساله رنگ موهای خودمو مشکی میدونم ،

منتها انگار بقیه قبول ندارن :/

همیشه دوستان گرام معتقدن وقتی تو نور خورشیدی یا احیانا جایی هستی که نور به حد و 

انداز ی کافی هس ،موهات قهوه ای یا خرمایی رنگ بنظر میرسه... 

امروز با یه خانم وکیل آشنا شدیم و داریم گپ میزنیم من هی میبینم این وسط حرفاش چشماشو ریز میکنه و به موهام زل میزنه!o-o

یعنی یه لحظه برام جای سوال شد این چرا اینطوری میکنه! 

که خودش متوجه شد و توضیح داد موهات مشکی نیس خرماییه!! 

دقیقا قبلشم شنبم(دوستم)میگفت موهات دقیقا مشکی نیس یه جور قهوه ایه!! 

حالا اینا فقط دوتا نمونه ی بارزش بودن! 

موندم چرا بنظر خودم مشکیه موهام به نظر بقیه نه!!

کلاس امروز کنسل شد مجبور شدیم یه قسمت از مسیرو زیر بارون شدید برگردیم تا به خیابون برسیم... 

خیس شدیم شدید... 

برگشتم خونه هی جلوی آیینه به موهام دقت میکنم! آخرشم به نتیجه ای نرسیدم ^-^

این خانم وکیل عزیزم اونقدر از من تعریف کرد که داشتم کم کم به آدم فضایی بودن خودم 

ایمان میاوردم!! 

میگه چه شخصیت جالبی داری! 

تصور کنین درباره ی همین جمله حدوداً یک ساعت تمام گفت و پرسید و نظر داد! 

یعنی سوگند(دوستم)فقط نگامون میکرد میخندید! 

بنده از همینجا اعلام میکنم هر کسی نیاز به تجدید روحیه داره میتونم این خانمو بهش معرفی کنم... 

انصافاً خانم خوبی بود ولی خداییش من این همه عجیب و بی عیب و نقص نیستم... 

به خودشم گفتم منو شبیه این آدم فضاییا نبین منم یه آدمم مثل خودت! 

آخرشم فک کنم موفق نشدم قانعش کنم! 

میگه با این پشتکاری که تو میخونی حتماً اون چیزی که میخوای قبول میشی در ضمن هم روحیه ات هم کلا فیزیک و قیافتم میخوره به این شغل...


اعتقاد من...

من دیر زمانی ست 

خدا را در آغوش فشرده ام! 

من سال هاست در بهشت می زیسته ام،

بی تردید،بی دلهره ،بی عذاب کارهای نکرده... 

من سال هاست که دیگر به گناه اعتقادی ندارم!!


از شاعر مورد علاقه ام... 

"میلاد تهرانی "


اینجا فقط دنیای گذر،فقط دوستیای مجازی... همین...

جسمی شکسته و روحی پر از خراش 

عاشق نمی شوم دلواپسم نباش 

دستانی از تهی ،پاهایی از ورم 

فکر مرا نکن ،امروز بهترم 

حال مرا مپرس،چیزی مهم که نیست... 

این دل شکستگی اقرار بی کسی است 

درگیر من مشو 

همدم نمیشوم 

حوا مرا ببخش.... آدم نمیشوم... 

تقصیر تو نبود ،نه من نه بخت خود 

تو عشق خط زدی من خواستم نشد 

درگیر عادتم سرگرم خود شدم 

در مرز یک سقوط دیگر نه تو نه من 

از پشت این سکوت از این نقاب و نقش 

حال مرا بفهم جرم مرا ببخش... 

امروز بهترم... حوا بیا ببین 

دلتنگ من مباش،من مرده ام... همین! 

شکل خودم شدم تلخ و بدون ره 

در انتهای خویش حال مرا بفهم... 

شکلی شبیه خود با چشم گریه سوز 

باور نمیکنم آئینه را هنوز... 

از پشت این سکوت از این نقاب و نقش 

حال مرا بفهم جرم مرا ببخش... 

امروز بهترم... حوا بیا ببین 

دلتنگ من مباش،من مرده ام... همین! 

جسمی شکسته و روحی پر از خراش 

عاشق نمی شوم ،دلواپسم نباش... 

دستانی از تهی ،پاهایی از ورم 

فکر مرا نکن ،امروز بهترم... 

حال مرا مپرس ،چیزی مهم که نیست 

این دل شکستگی اقرار بی کسی است 

درگیر من مشو 

همدم نمیشوم 

حوا مرا ببخش.... آدم نمیشوم... 


دخترونه

جدیدا به لاک یاسی رنگم علاقه ی شدیدی 

پیدا کردم❤

جوری که فک کنم به بقیه ی لاکا به غیر از 

مسی رنگ و برق ناخن کلا مرخصی دادم... 


پدر ،در موازنه با عشق! شاید جوابیه شایدم خصوصی!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.