یه دوستی دارم که 5سالی میشه باهم دوستیم
خیلی از حرفاییو که به کسی نمیگم به زهرا میگم...
دختر ماهیه و دوستش دارم...
امشب باز داشتیم تلفنی با هم حرف میزدیم،
من براش گفتم و گفتم و اونم از خودش گفت تااااااااااااااااااا
رسیدیم به جریان ولنتاین سال قبل !
گفته بودم که تا حالا رابطه ای نداشتم واسه همینم ولنتاین برا من یکی یه روز عادیه...
کلا چون کسیم مد نظرم نبوده واسه همین
هرسال بهمن فقط شاهد این قضایای کادو دادنا و گرفتنای دوستامم فقط در حد یه تماشاگر
پارسال فرق داش ولی!
کلاس داشتم و دیر وقت برگشتم خونه...
داشتم گوشیمو چک میکردم که ببینم کیا از صب اس دادن که دیدم دوست خنگولم اس داده
"سلام ،
دیدم امروز روز عشقه ،گفتم به کی تبریک بگم؟
دیدم عشق مشقیم که در کار نیس!
گفتم به یه دونه رفیقم که عاشقشم تبریک بگم،روزت مبارک گلم ❤❤❤❤"
یعنی خداییش میشه عاشق این دختر نبود ؟
نووووووووووووچ...
تا ده دقیقه مرده بودم از خنده...
الانم هر وقت یادمون میفته میمیریم از خنده!
امشبم به خودش گفتم تو وبم مینویسم تا بقیه هم بدونن چه موجوداتی هستیم
"حالا هی میگه نساء ننویسیا! "
به خودشم گفتم نوشته شده فرض کن...
اون روز آخرین روزی بود که به یکی گفتم
"دیوونه "
گذشت تا همین چندوقت پیش که بازم یه دوست یه لطفی در حقم کرد که بعد مدتها دوباره به یکی گفتم
"دیوونه "
به زهرام گفتم که دوباره "دیوونه "گفتم به یکی و اونم گف "پس با این حساب کارش روت تاثیر داشته "
گفتم
"آره ،جدیدا یه دوست خوب پیدا کردم مثل تو!
مثل تویی که برام مثل خواهری ،به اونم یه قسمت از حرفایی میزنم که فقط تو میدونی...
اونم مثل تو وقتایی که بی قضاوت گوش میکنی دری وریامو اونم گوش میده و مثل تو راهنمایى میکنه ،
بعضی وقتا بیشترین کمک گوش کردن بدون قضاوته... "
مرسی از هردوتون...
مرسی...
********
امشب از اون شبایی بود که به سرم هوای رانندگی زده بود...
ماشینو برداشتم و زدم بیرون...
میدونم دیروقته ولی بازم به سرم زده بزنم بیرون...
هرچند که درس دارم و ساعت از ده ونیم گذشته و این یعنی نیم ساعتی از تموم شدن تایمی که میتونم بیرون باشم گذشته...
ولی بازم دوس دارم یا بخوابم یا برم بیرون!
کلا با توخونه موندن مشکل دارم ،
واسه همینکه از تعطیلات خوشم نمیاد ،تعطیل رسمیا یعنی روز عزای من و جمعه هام یعنی
عذاب قبر... واسه همینم حتی برا جمعه هامم کلاس گذاشتم...
هیچ وقت توخونه موندن برام عادی نمیشه...
یکشنبه روز تعطلیه این وبه...
نه برای همیشه فقط همین یکشنبه...
فردا وبم به روز نمیشه ،کامنتا بعداً جواب داده میشه...
فردا نیستم...
گوشیمم میذارم رو ساینلت ...
یهویی تصمیم گرفتم...
فردا مرخصیم همین...
برمیگردم... همین روزا...
+خوب جزر و مد تموم شد...
حالم خووووووووووووووووبه...
مرخصی تموم شد ،
کامنتا جوای داده شد و دوباره پستای جدید گذاشته میشه...
روز خوبی داشته باشین.... ☺
بعضی وقتا آدم یه چیزاییو به یکی میگه
که بعداً از خودش سوال میپرسه
"یعنی لازم بود بگم ؟"
نه اینکه به حرفایی که زدم ایمان نداشته باشم...
دارم...
اما...
شاید به قول بابام بهتر بعضی چیزا رو حتی اگه درسته نگی...
میخوای کمک کنی ،ولی شاید میرنجونی...
ساعت 11شب دوتا آدم خسته میتونن چیز مفیدی به هم بگن ؟
گمون نکنم!
دارم چرت و پرت میگم الان و خودمم متوجهم...
فک کنم اثرات سردردیه که از ظهر ول کنم نیس... و تازه انگار قصد رفتن کرده...
این روزا دوستام زیادی حساس شدن...
میگن این روزا گوشیت زیاد دستته!
خبریه! ؟
و یا اینکه چی برا خودت میخونی ؟!
از بین این آدما میگذرم و میرسم به اتاقم...
امروز یه روز کاری و درسیه انرژی بر بود...
سردرد رو به علاوه ی کارایی که تو این هفته دارم بکنم میبینم که الان واقعاً دارم مینویسم که فقط این خط خطیای توی ذهنم کم شه... واضح شه...
فردا صب به همه ی چیزایی که نوشتم فکر میکنم...
به همه چی و همه کس
ولی الان نه...
فردا یه ساعتی فیلم این مدتو میذارم و میبینم ..
وقت نقد کردن فیلم خودمه...
اما نه امشب ...
فردا...
فردا....
پست زیر برخلاف پست قبلی با اینکه رمزداره
ولی دوستایی که لینکن اگر که تمایل و حوصله اش رو داشتن رمز بهشون تعلق میگیره!
چیز خاصی نیس فقط اینکه نمیدونم کی و چطور به این سن رسیدم که....
بگذریم....
اگر کسی خواست رمزو براش میفرستم.