زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

مشهد

من آدم سفرهای مذهبی نیستم... 

تقریبا الویت های سفرم همیشه جایی بوده که دور باشه ، بشه استراحت کرد ، و بشه تا مرز خفگی و دل درد خندید و خوش گذروند... 


اما الان دلم خواست که  مشهد بودم... 



کنکوری نوشت!

+اگه کسی شبا نمیتونه  بخوابه بهش توصیه میکنم برای کنکور سال بعد ثبت نام کنه!مطمئن باشه با این کارش تحت هر شرایطی میتونه هرجا!حتی تو تاکسیم بخوابه! 


+یکی از سوالام که هنوز جواب داده نشده اینکه چرا مامانم همیشه میگه "ظرفا رو من میشورم!" خوبه حالا هر روز خودم ماشین ظرف شویی رو خالی میکنم!! 


+کنکوری موجودی ِ که وقتی کم میخوابه بهش میگن چرا کم میخوابی ؟

وقتیم 6-7ساعت ناقابل میخوابه بهش میگن تو که کل روز رو میخوابی! :/

حالا اونیم که این حرف رو میزنه توو طول روز راااااااااااااااحت 9ساعتی میخوابه!مابقی ِ روزم مشغول تلفنی حرف زدن با آدمایی که دیروزم باهاشون کمه کم دو سه ساعتی حرف زده! و مثل شمای کنکوری توو سرما و گرما از این سر شهر نمیره اون سر شهر! 



فک کن نشنیدم و رد شو...

و دوباره هدایت بحث تا رسیدن به همون آدم همیشگی... 

همون آدمی که این چند وقته کلی ازش حرف میزنی... 

براوو که با جدیت تمام میتونی چندتا جمله ی معمولی رو تا اینجا برسونی که من شک کنم آخه گرم بودن هوا چه ربطی به این داره که چند روزه درگیر کارای شخص مورد نظری! 


چرا فک میکنی درباره ی آدمی که تا به حال ندیدمش باید نظری داشته باشم ؟اونم منی که به قول خودت  دیوارام رو تحت هر شرایطی حفظ میکنم... 

منی که حتی خود تو رو هم پشت اون دیوارا نگه داشتم... 


زدم توو خط نشنیدن... 

دیدی که جملات رو تکرارم کردی اما نه نگاهت کردم و نه حتی نشون دادم که شنیدم... 

خوب شد! حداقل دیگه ادامه ندادی...




لباس آبی

چشمام رو باز میکنم... 

یه صدایی میاد... 

بادی که به صورتم میخوره رو دوس دارم... 


بلند میشم و اطراف رو نگاه میکنم ،اینجا اتاقمه اما ،اما انگار یه چیزایی فرق کرده....



 موهای باز پریشونم که با این باد پریشون تر میشه رو میدم پشت گوشم... 

لباس آبیم رو پوشیدم... 


نگاهم سر میخوره سمت پنجره... 

یه چیزی اونجاست... دقیق میشم اما نمیتونم تشخیص بدم چیه... پرنده اس ؟

میرم جلو تر... سرم رو کج میکنم... 

آره یه پرنده اس... یه پرنده با رنگای خیلی قشنگ... 

دوباره صدا... 

نگام میاد بالاتر تا.... 

تا صدایی که از خواب بیدارم کرده... 

دریا... 

یه دریای آروم و آبی... 

باد میخوره به گونه هام... به بازوهام... موهام رو میگیره تو دستش و بعد آروم میریزه رو شونم... نگام برمیگرده سمت پرنده که زل زده به رو به روش و گاهیم خیره میشه توو چشمام... 


یه آبی ِ  آروم... 

تا جایی که چشم کار میکنه یه آبی ِ  آروم ...

چشمام رو میبندم و یه نفس عمیق میکشم... یه روشنایی... یه نور.... 

دوباره چشمام رو باز میکنم... 




کسی چه میدونه...

عجیب ترین و دورترین خاطره ی زندگیت شاید هنوز اتفاق نیفتاده... 


شاید هم خودت خبر نداری! 


وایستادی توو قاب تصویرش و از ته دل لبخند میزنی... 



و باز هم این هوای آلوده!

بعد چندماه دیدمش... 

بغلم میکنه و میخنده... 

میگه دلش برام تنگ شده...

از خنده اش منم به خنده میفتم و میگم چیکار داری میکنی ؟وسط کوچه ؟الانه گشت بیاد بگیرتمون... 

میخنده اینبار بلندتر... وسط خنده هاشم میگه دیوونه! 


نگاش میکنم ،میگم این ماسک چیه روی صورتت ؟

میگه آلودگی هوا! نمیبینی این چند روز چقدر شدیدتر شده ؟

میگم به جان خودم از صب بیرون بودم تا الان ولی میبینی که نمردم! زنده م توم نترس چیزیت نمیشه... 

دوباره میخنده میگه به جای دستگاه تنفسی تو دوتا لوله بخاری گذاشتن که حتی تو این هوام ماسک نمیزنی! ولی من هنوز آدمم... 

اینبار من میخندم... دفترم رو که صب براش برده بودم میگیره سمتم ...

روزه اس و هوا هم گرمه همم به قول خودش آلوده... 

رنگ قهوه ای ابروهاش رفته و حالا همون دختر مو مشکی جلومه با یه ماسک روی صورتش... 

قبلا بهش گفتم که مشکی ،رنگ موهای خودش بیشتر بهش میاد... 



تکرار

هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت... 

باید آن ها را همانگونه که یکبار اتفاق افتاده اند ،فقط تنها به خاطر آورد...