دوست مجازی من...
چند وقت است برایت می نویسم و تو میخوانی
و گاهی تو مینویسی و من میخوانم...
دوست مجازی من...
این روزها دردودل هایمان را به زبان نمی آوریم
تایپ میکنیم...
مانده ایم اگر این دنیای مجازی نبود ،
روی دیوار احساس چه کسی مینوشتیم...
نامت زیباست،اما افسوس مجازی هستی...
پشت هر یک از این نوشته ها یک نفر است...
میخواند،فکر میکند،گاهی هم گریه میکند یا میخندد...
برای چند دقیقه هم که باشد،از دنیای واقعی
مرخصی میگیری مینشینی برای دل خودت...
گاهی هم شب و روز میچرخی در این دنیای رمزدار...
ولی میدانم
قدر تمام لبخندهایت تنها هستی ،
اگر همدمی بود که مجازی نمی شدیم!
شاید این معجزه ی مجازی بودنت باشد...
دوست مجازی من بودنت را قدر میدانم...
پست قبل کامل نمیشه....
خلاصه اینکه طرف شانس آورد تو کوچه بود..
اگه تو خیابون بود یقشو میگرفتم تحویل گشت ارشاد و پلیس میدادمش یا اینکه نهایتا جیغ بنفش میکشیدم ملت آدمش میکردن!
کلا تو خونه همه خیالشون راحته من طوریم نمیشه...
دوستام میگن آخه خودشون میدونن چی تحویل جامعه دادن!!
من دیگه حرفی ندارم :/
فقط دعا میکنم خدا هدایتت کنه همین...
عصری کلاس داشتم رفتم کلاس بعدشم رفتم دنبال کارای مشاور از اونجام رفتم خریدامو کردم... بعدم راه افتادم سمت خونه...
رسیدم دم در مجتمع که حدودا یه متر از کوچه عقب نشینی داشت... یهو حس کردم یکی خورد بهم!!
برگشتم دیدم یه آقای حدوداً 27-28ساله تو کوچه ی به اون بزرگی با اینکه ورودی ساختمون یه متر رفته تو حیاط خورده به من! منی که با این قد و بالا کاملاً قابل تشخیصم!
هدفونو از گوشم درآوردم صداش میزنم آقا!!
مگه راه رفتن بلد نیستی که تو کوچه ی به این بزرگی این جوری راتو کج میکنی میای میخوری به منو میری!!
گفتم شاید الان برگرده معذرت خواهی کنه!
ولی دیدم در کمال پرویی دستشو به معنی برو بابا تکون میده!!
عاقا منو میگی اصلا قاطی کردم!
میگم جناب مگه کوری که منو نمیبینی که نیستی ،آدم احمق میای غلط اضافه میکنی حالا طلبکارم هستی !!اگه مردی وایستا زنگو زدم الان بابام میاد بهت درست راه رفتنو جوری یاد میده که اگه تا این سن یاد نگرفتی الان با گوشت و پوست و استخونت یاد بگیری وایستا...
بعد دیدم طرف وسطو کوچه گیج میزنه!
یهو یادم افتاد من اینو الان سر کوچه دیده بودم!
گوشی دستم اومد که این بی شعور پیش خودش فک کرده کوچه که خلوته و تاریک اینم یه دختر که از ترسش صداشم در نمیاد!
نمیدونست که زده به کاه دون...
خلاصه دیدم پسره دوباره داره میاد سمتم اینبار
با فاصله که بتونه در بره...
گفتم وایستا دیگه... وایستا...
طرفم د برووووووووووووووووووو...
همسایمونم دستش درد نکنه داشت ماشینشو از پارکینگ بیرون میاورد ولی انگار نه انگار!!
هر چند من انتظاریم نداشتم چون خوب یاد گرفتم از خودم مواظبت کنم ولی خوب انسانیت چی ؟
اومدم برا مامان تعریف میکنم میگه خوب کاری کردی یه دونه میزدی تو گوشش تا آدم شه!
یعنی اعصاب مامانم از خودم داغون تر
خوب نیستم...
خسته ام... خسته...
کاش بشه چند روز از زندگی و آدماش مرخصی بگیرم دور باشم...
یه چند روز نباشم... فقط چند روز...
+خواب زیاد و نامنظم و این سرماخوردگی در عین زدن واکسن شده مهمون ناخونده ی این روزام... حالم که خوب نباشه میرم پیاده روی،اونقدر راه میرم و راه میرم تا بتونم به فکرای توی سرم نظم بدم بعضی وقتا شاید چند ساعت... من و هدفون و خیابونا تا هرجا که باشن...
دیروزم بارون میومد مثل بقیه ی روزای هفته،شب دیر خوابیده بودم صبحم زود بیدار شدم و رفتم آزمون بعدشم یه راست رفتم سرکلاس فیزیک ،کلاس تموم شد ،من عاشق بارونم به حدی که مامانم میگه شک نکن اگه یه روز دختر دار شدی به احتمال زیاد اسمشو میذاری "باران"...
به چتر اعتقادی ندارم،وقتی خدا رحمتش رو میریزه رو سر بنده هاش تا خیس شن تا پاک شن ،شاید حتی دل خدام گرفته باشه و اینام اشکای اون باشه شاید از خوشی و شایدم ناراحتی...
به بابا زنگ نزدم که بیاد دنبالم حتی زیر چتر دوستم مریم هم نرفتم به دیوونه دیوونه گفتناش یا اینکه مریض میشی گوش ندادم...
نه تاکسی و نه هیچی...
رفتم زیر بارون راه رفتم... هنوزم خسته ام ولی بهتر از روزیم که این پستو گذاشتم...
بعضی وقتا لازمه خیس شد ،مریض شد ،بی حوصله شد ،خسته شد...
حال بد!!خدایا برای همین حال بدم شاکرتم...
خوب نیستم ولی بد بدم نیستم... برای خوب شدن یکم زمان میخوام...
+رسیدم خونه ساعت 4شده بود،ناهار خوردم و بعدم با گوشی کارنامه ی آزمونو نگا کردم...
بد نبود درصد 100هم داشتم اما از شیمی پایه هیچی نخونده بودم واسه همینم نتونستم مرز 50رو بشکنم براش... در کل که همه راضی بودن...