باید به این خستگی و تنبلی غلبه کنم و بشینم کتابام رو بخونم و بعدشم برم چندتا کتاب جدید بخرم!!!
از صب ساعت هفت و نیم تا شب ساعت یک و دو یه بند سرپام و درحال دوییدن!!!
در بهترین حالت ممکن هم دارم رانندگی میکنم!!
در نتیجه تعجبی نداره که کمتر مینویسم چون اون وسطا اگه فرصتی پیدا کنم برای خودم یه فنجون نسکافه دم میکنم که البته در بیشتر مواقع مریضا زودتر میان و اون نسکافه هم یا سرد میشه یا اصلا نمیدونم چه جوری سرکشیده میشه!!!
جا داره یه تشکر ویژه هم از منشی جدیدمون داشته باشم که وسط درگیریای مطب دیدم نشسته پشت میزش و سرش توو گوشیشه و وقتی متوجه حضور من میشه سرش رو میاره بالا و با اشتیاق و یه ته چهره ی عاشق میگه خانم دکتر شما این فیلمو دیدین؟جواب میدم نه...
دوباره دست میبره توو موهاش و میگه باید حتما نگاه کنین خیییییییییییییییلی قشنگه:/
یعنی این حجم از حس مسئولیت پذیرش توو محیط کار شایان تحسینه!!!
حالا فدای سرش که ما باید با تارهای صوتی مون خدافظی کنیم تا متوجه صدامون شه!بالاخره دستش بنده ...
از صب یه بند سرپا بودم تا آخرین مریض و تعطیل شدن مطب....
دکتر به شدت خونسرده که به دعوای شبیه خاله بازی منشیاش فقط میخنده،من به شخصه اصلا حوصلم برای همچین مسائلی یاری نمیکنه...
معمولا وقتایی که من درباره ی یه موضوعی غر میزنم و محدثه هم هی پشت سر هم میگه مثبت فکر کن،در نود و نه درصد مواقع نتیجه همونی میشه که من میگم!!!!!
یکی از بحثایی که توش منو محدثه تفاهم نداریم همین بحث امشب بود که بازم به نتیجه ای نرسیدیم...
البته بماند که تعداد اینجور بحثا اصلا کم نیست...