بی حسی تزریق شده و دکتر فورسپس به دست بالای سر مریضه...
با اولین تماس فورسپس به دندون مریض با چشمای بسته و صدایی که از ترس شبیه جیغ خفیفه ،دستاش توو هوا میچرخه و دنبال شی ای هست تا بتونه محکم فشارش بده...
بعد چند ثانیه دستش به مچ دست من که کنارشم میخوره و زود دستم رو میگیره...
سی ثانیه ی بعد دندون کشیده شده اش رو گاز استریله و رد ناخناش روی دستم!
خاله جان ها و دخترخاله جان ها یه گروه باز کردن و منو مامان رو هم اد کردن...
در طول روز بی اغراق ده تا دوازده بار ویدیوکال باقیشم تکست میدن...
حالا من از صب ساعت هشت کلاس آنلاین دارم مابقیشم مطبم!
ده روزی از غیبتم توو گروه گلایه کردن تا اینکه بالاخره امروز عصر منو ریمو کردن!
نه تنها ناراحت نشدم بلکه ازشون ممنونم که دیگه قرار نیست هر روز سه هزارتا پیام نخونده داشته باشم.
بله درست خوندید،سه هزارتا!
یعنی ایام قرنطینه رو هر کسی تاثیر نذاشته باشه رو من یکی شدیدا تاثیر داشته...
امروز بعد مدتها داشتم ورزش میکردم...
یعنی عملا بدنم تا چوپ خشک شدن رمقی فاصله داره!!!
حیف اون همه انعطاف!!!
قشنگ قراره جونم بالا بیاد تا بتونم مثل قبل راحت ورزش کنم!
مرسی کرونا:/
یعنی قطعا یکی از لذتای زندگیم اینکه آلارم گوشیم رو برای آخر هفته آف میکنم...
و شبهایی مثل امشب که مجدد آلارم گوشی آن میشه تمام دلخوشیم به امید خواب آخر هفته ای هستش که پیش رومه!
تنبل هم خودتونین چون هوا که سرد میشه واقعا دل کندن از جای گرم و نرمت سخت میشه!!!
هنوزم بعد 24 سال بستنی جزو خوراکیای مورد علاقمه...
در نتیجه تصمیم گرفتم امشب قبل خواب خودم رو مهمون بستنی شکلاتی کنم:)
این روزها زندگی خلاصه شده توو بدو بدو های صبحگاهی برای سر وقت رسیدن به مطب ...
مابقی روزم درگیر روزمرگی های مطب....
بعد از تموم شدن روز کاری هم نوبت وقت گذرون با لپ لپه، بهترین ساعات از کل اون 24 ساعت:)
البته دغدغه ی کلاس های آنلاین و همکلاسی هامم همچنان ادامه داره...
روزای پاییزی شهر زادگاه آروم میگذره...
#عنوان از قیصر امین پور
پاییزای شهر زادگاه منو یاد دوران دبیرستانم میندازه...
گاهی فقط برای چند ثاینه دلتنگ سالای دبیرستانم میشم...
دوران دبیرستانم رو دوست دارم حتی با وجود اینکه خیلی وقته ازش گذشته...
بوی بادای پاییزی شهر زادگاه خاطرات خوب بچگی و نوجونیم رو قلقک میده....
#عنوان از سهراب سپهری