-
کوچولوی من....
چهارشنبه 11 آذر 1394 09:27
می دانی کوچولوی من زمانی که مشکلات بروز می کنند، اتفاقات غیر منتظره رخ می دهند ، وقتی در جاده ای هستی که همه چیز سربالایی به نظر می رسد ، وقتی پولت کم و بدهی هایت زیاد است ، وقتی می خواهی بخندی و آه می کشی ، وقتی غم و غصه هایت زیاد است و می خواهد تو را به زیر بکشد چه می کنی؟ آیا فریاد می زنی، آیا رها می کنی و می روی...
-
دخترکم....
چهارشنبه 11 آذر 1394 09:18
دخترم، همین طور که زمان بر تو می گذرد نگاه کن، و خواهی دید که دنیا به بزرگی انتظار تو نیست. آدم ها آنی که من همیشه قصه می کنم در گوشت نیستند. و تو از تماشای این همه تفاوت بین زیبایی و حقیقت متاثر یا شگفت زده خواهی بود؛ اما گلم، تو نخواه که حقیقت داشته باشی. بخواه که مثل اقلیت باشی. بخواه که عاطفه ی دیگران را به سلیقه...
-
یه روزی...
چهارشنبه 11 آذر 1394 09:04
نامه ای به پسرم پسرم! پسر ِخوبم! میدونم که تو هم یه روزی عاشق می شی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی می گی که دوسش داری!... این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق! که تو حاصل عشقی پسرم! مامانت برای تو حرف هایی داره حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت می خوره... عزیز دلم! یک وقتهایی زن،بی حوصله و اخموست،...
-
حساب و کتاب خوشبختی ....
سهشنبه 10 آذر 1394 22:40
خوشبختی یعنی قلبی را نشکنی دلی را نرنجانی ، آبرویی را نریزی و دیگران از تو آسیبی نبینند حالا برو ببین چقدر خوشبختی
-
پستای رمزدار من...
سهشنبه 10 آذر 1394 21:11
توی پستای رمز دار زیر چیزخاصی ننوشتم اصولا یا باید قضیه خیلی شخصه باشه یا اینکه حالم بد باشه تا پستیو رمز دار کنم... پستای زیرم حاصل یه حال خوب نیستن و چون نمیخوام حال خوب کسیو بد کنم یا خدایی نکرده آرامش کسیو به هم بزنم برای همینم پستا رو رمز دار کردم... چیزای جالبی برای خوندن نیستن... فقط انگار زمستون یکم زودتر...
-
بانوی بهمن ماه کوچک....
سهشنبه 10 آذر 1394 20:55
-
فقط یه کم زمان.... این نیز بگذرد....
دوشنبه 9 آذر 1394 23:08
-
دوست "دیوونه " و خنگول من...
پنجشنبه 5 آذر 1394 22:46
یه دوستی دارم که 5سالی میشه باهم دوستیم خیلی از حرفاییو که به کسی نمیگم به زهرا میگم... دختر ماهیه و دوستش دارم... امشب باز داشتیم تلفنی با هم حرف میزدیم، من براش گفتم و گفتم و اونم از خودش گفت تااااااااااااااااااا رسیدیم به جریان ولنتاین سال قبل ! گفته بودم که تا حالا رابطه ای نداشتم واسه همینم ولنتاین برا من یکی یه...
-
جزر و مد...
یکشنبه 1 آذر 1394 00:08
یکشنبه روز تعطلیه این وبه... نه برای همیشه فقط همین یکشنبه... فردا وبم به روز نمیشه ،کامنتا بعداً جواب داده میشه... فردا نیستم... گوشیمم میذارم رو ساینلت ... یهویی تصمیم گرفتم... فردا مرخصیم همین... برمیگردم... همین روزا... +خوب جزر و مد تموم شد... حالم خووووووووووووووووبه... مرخصی تموم شد ، کامنتا جوای داده شد و...
-
شنبه...
شنبه 30 آبان 1394 23:25
بعضی وقتا آدم یه چیزاییو به یکی میگه که بعداً از خودش سوال میپرسه "یعنی لازم بود بگم ؟" نه اینکه به حرفایی که زدم ایمان نداشته باشم... دارم... اما... شاید به قول بابام بهتر بعضی چیزا رو حتی اگه درسته نگی... میخوای کمک کنی ،ولی شاید میرنجونی... ساعت 11شب دوتا آدم خسته میتونن چیز مفیدی به هم بگن ؟ گمون نکنم!...
-
دختر بهمنی کی بزرگ شد ؟!
پنجشنبه 28 آبان 1394 20:18
پست زیر برخلاف پست قبلی با اینکه رمزداره ولی دوستایی که لینکن اگر که تمایل و حوصله اش رو داشتن رمز بهشون تعلق میگیره! چیز خاصی نیس فقط اینکه نمیدونم کی و چطور به این سن رسیدم که.... بگذریم.... اگر کسی خواست رمزو براش میفرستم.
-
من کی اینقدر بزرگ شدم ؟
پنجشنبه 28 آبان 1394 20:05
-
تردید دریا...
یکشنبه 24 آبان 1394 09:41
دریا، این مرکز تجمع بغض های زمین.. پرسه گاه نمناک این روزهای من.. . سر بر شانه های نرم خاک دارد و موج موج می گرید شاید.. به موسیقی باد و رقص بادبادکها در اوج... مالک بلامنازع خط افق.. فرودگاه خورشید.. ملجاء زورق های گمگشته و رازدار پر سکوت کشتی های مغروق هزار گنج.. . دریا را دوست می دارم به وقت تنهایی.. . آنجا که منم...
-
ادامه ی خرمایی و جالب :/
دوشنبه 18 آبان 1394 20:33
باورتون نمیشه این وقتی من حرف میزدم اونقدر ذوق میکرد و به صراحت اعتراف میکرد که ذوق میکنه من اصلا متعجب فقط نگاش میکردم! "تو چقدر جالبی! " "وای تو چقدر دوست داشتنی هستی" خلاصه اینکه من آخرشم نتونستم این خانمو راضی کنم که باور کن منم مثل خودتم... کاملا زمینی... شاید فرقایی با بقیه داشته باشم اما این...
-
خرمایی و جالب! :/
دوشنبه 18 آبان 1394 20:14
عاقا عجب گیری کردیما!! من 19ساله رنگ موهای خودمو مشکی میدونم ، منتها انگار بقیه قبول ندارن :/ همیشه دوستان گرام معتقدن وقتی تو نور خورشیدی یا احیانا جایی هستی که نور به حد و انداز ی کافی هس ،موهات قهوه ای یا خرمایی رنگ بنظر میرسه... امروز با یه خانم وکیل آشنا شدیم و داریم گپ میزنیم من هی میبینم این وسط حرفاش چشماشو...
-
اعتقاد من...
جمعه 15 آبان 1394 23:19
من دیر زمانی ست خدا را در آغوش فشرده ام! من سال هاست در بهشت می زیسته ام، بی تردید،بی دلهره ،بی عذاب کارهای نکرده... من سال هاست که دیگر به گناه اعتقادی ندارم!! از شاعر مورد علاقه ام... "میلاد تهرانی "
-
اینجا فقط دنیای گذر،فقط دوستیای مجازی... همین...
جمعه 15 آبان 1394 23:10
جسمی شکسته و روحی پر از خراش عاشق نمی شوم دلواپسم نباش دستانی از تهی ،پاهایی از ورم فکر مرا نکن ،امروز بهترم حال مرا مپرس،چیزی مهم که نیست... این دل شکستگی اقرار بی کسی است درگیر من مشو همدم نمیشوم حوا مرا ببخش.... آدم نمیشوم... تقصیر تو نبود ،نه من نه بخت خود تو عشق خط زدی من خواستم نشد درگیر عادتم سرگرم خود شدم در...
-
دخترونه
جمعه 15 آبان 1394 22:43
جدیدا به لاک یاسی رنگم علاقه ی شدیدی پیدا کردم❤ جوری که فک کنم به بقیه ی لاکا به غیر از مسی رنگ و برق ناخن کلا مرخصی دادم...
-
پدر ،در موازنه با عشق! شاید جوابیه شایدم خصوصی!
پنجشنبه 14 آبان 1394 02:13
-
وحی منزل!
پنجشنبه 14 آبان 1394 00:20
دوست مجازی من... چند وقت است برایت می نویسم و تو میخوانی و گاهی تو مینویسی و من میخوانم... دوست مجازی من... این روزها دردودل هایمان را به زبان نمی آوریم تایپ میکنیم... مانده ایم اگر این دنیای مجازی نبود ، روی دیوار احساس چه کسی مینوشتیم... نامت زیباست،اما افسوس مجازی هستی... پشت هر یک از این نوشته ها یک نفر است......
-
یه آدم بی شعور! 2
یکشنبه 10 آبان 1394 21:12
پست قبل کامل نمیشه.... خلاصه اینکه طرف شانس آورد تو کوچه بود.. اگه تو خیابون بود یقشو میگرفتم تحویل گشت ارشاد و پلیس میدادمش یا اینکه نهایتا جیغ بنفش میکشیدم ملت آدمش میکردن! کلا تو خونه همه خیالشون راحته من طوریم نمیشه... دوستام میگن آخه خودشون میدونن چی تحویل جامعه دادن!! من دیگه حرفی ندارم :/ فقط دعا میکنم خدا...
-
یه آدم بی شعور!1
یکشنبه 10 آبان 1394 21:06
عصری کلاس داشتم رفتم کلاس بعدشم رفتم دنبال کارای مشاور از اونجام رفتم خریدامو کردم... بعدم راه افتادم سمت خونه... رسیدم دم در مجتمع که حدودا یه متر از کوچه عقب نشینی داشت... یهو حس کردم یکی خورد بهم!! برگشتم دیدم یه آقای حدوداً 27-28ساله تو کوچه ی به اون بزرگی با اینکه ورودی ساختمون یه متر رفته تو حیاط خورده به من!...
-
جزر و مد...
شنبه 9 آبان 1394 22:39
و من به همین سادگی تصمیم گرفتم دوباره شاد باشم :)
-
حال بد...
پنجشنبه 7 آبان 1394 19:27
خوب نیستم... خسته ام... خسته... کاش بشه چند روز از زندگی و آدماش مرخصی بگیرم دور باشم... یه چند روز نباشم... فقط چند روز... +خواب زیاد و نامنظم و این سرماخوردگی در عین زدن واکسن شده مهمون ناخونده ی این روزام... حالم که خوب نباشه میرم پیاده روی،اونقدر راه میرم و راه میرم تا بتونم به فکرای توی سرم نظم بدم بعضی وقتا شاید...
-
ملاقات غیرقابل چاپ
شنبه 2 آبان 1394 15:09
-
ماه...
شنبه 2 آبان 1394 14:36
-
معیار های اشتباه
شنبه 2 آبان 1394 12:08
اگر پدرانمان در مقابل چشم های ما مادرانمان را میبوسیدند اگر قدیم ها به همسرانشان نمیگفتند"منزل"یا به اسم فرزند پسر خطابشان نمیکردند اگر گه گاهی به جای پوشک و ملاقه و آبکش،کتاب و قلم دست مادرانمان میدیدم اگر یاد میگرفتیم زنی که عطر میزند فاحشه نیست اگر یاد میگرفتیم زنی که گیسوانش را به باد میسپارد قصد...
-
مرد یعنی...
سهشنبه 28 مهر 1394 12:15
-
خدایا....
سهشنبه 28 مهر 1394 11:57
دل من خسته شده، ناز کشیدن بلدی؟ روی لبخند غمش ، ساز کشیدن بلدی؟ نبری یاد مرا، خاطره ها را نکشی! طرح چشمان مرا باز کشیدن بلدی؟ غزلی باز بخوان،عاشقی از یادم رفت از زبان دلم من، راز کشیدن بلدی؟ پر و بالی دگرم نیست، قفس جایم بود تو هنوزم، پر پرواز کشیدن بلدی؟ دفتر عشق من،آغشته شد از خاطره ها چهره ی عاشق طناز کشیدن بلدی؟...
-
زنانگی های ناآرام
سهشنبه 28 مهر 1394 11:50
*(اینو از وبلاگ یکی از دوستان پیدا کردم،خوشم اومد امیدوارم شمام دوست داشته باشین...) اینجـا... حوالــی بغض های نشکستــه دیوار به دیوار چشمانی منتظــر چیزی شبیه باران خیس کرده سنـگ فرش های سجاده ی دلم را اینجـا... کنار دلتنگی های همیشگی چیزی شبیه مروارید دانه دانه تسبیح می گوید گونه های بی قـرارم را خدایـا.... اینجـا...