زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

یک نفر

هر کسى 

باید یک نفر را 

داشته باشد

تا 

حالش از تنهایی‌ 

دَرد نکند ... 

 

امیر_وجود


انتخاب شما چیست ؟

امروز خواندم یکی از دوستانم، پایین یکی از عکسهای پر از انرژی مثبتش، نوشته بود: 

" خوشبختی یک انتخاب است.  "


راستش از همان وقت، همین یک جمله توی ذهن من بارها و بارها چرخید. 

یاد گفتگوی دونفره ی خودم با دوست دیگری افتادم که چند روز پیش، مرا به دیدار عصرگاهی غیرمنتظره ای ، توی یکی از کافه های شهر دعوت کرد و آخر صحبتهایمان در باب زندگی ، به من گفت که همه چیز به قلب آدم ربط دارد.

 به حال و هوای جاری توی خانه ی دلش.

 به اینکه یک بخش مهم خوشبختی ، تصمیم به خوشبخت بودن است و یا بهتر بگویم لازمه ی رسیدن به شادی درونی ، اول از هرچیز، اراده به یافتن و داشتن آن است و عجیب من حرفش را قبول داشتم.


اینها را نوشتم بگویم، فارغ از اینکه چگونه شد که اینطور شدیم، بسیاری ازما به غم روزگار خوردن و دست نکشیدن از حسرت های بزرگ و کوچکمان، معتادیم! 


به ماندن توی زمستانی که دائم زیر لب زمزمه کنیم هوایش " بس ناجوانمردانه است" ... معتادیم ! 


باید با خودمان کمی تمرین خلق کردن حال خوش کنیم.

 تمرین عبور قاطع و محکم از اتفاقات آزاردهنده ی جهان پیرامون. 

تمرین جوانه زدن، 

سبز شدن، 

بهار را، 

خوشبختی را به خانه آوردن ...


ما باید خودمان دست به انتخاب بزنیم.



" مریم عندلیب "


در انتظار بهار

اگر پرندگان به بهار ایمان دارند

پس چرا من در انتظار بهار نباشم؟

بهاری که خود را در آن شکوفا کنم

شاید بهار ما در این هستی نباشد

شاید وقتی دیگر از راه رسد

این زندگی شاید، زمستانی است

زمستانی در انتظار بهار ...


جبران_خلیل_جبران


هشت مارسی که گذشت...

‌هشت مارس


سخن بر سر برتری یک جنسیت بر دیگری نیست، بلکه مسئله تبیین دو نگرش در مناسبات و روابط انسانی است. آدمیان در آفرینش با یکدیگر برابرند و تبعیض میان حقوق مرد و زن مفهومی نخواهد داشت.


احترام به توانایی ها و حقوق هر دو جنس، دلیلی بر انکار جایگاه جنس دیگر نیست؛ بلکه تاکید بر این نکته است که باید از قابلیت های هر دو جنس در جای مناسب استفاده نمود.


هشت مارس روز جهانی زن، روز آگاهی مدنی، روز مبارزه با تبعیض جنسیتی و جشنی برای دستاوردهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی زنان است؛ در اصل روز مبارزه علیه تبعیض و مبارزه برای برابری حقوق و شرایط برابر و بهتر برای زنان.


شاهدیم زنان هنوز در موارد زیادى در خانواده، در اجتماع و یا در محیط کار مورد خشونت قرار مى گیرند. هنوز قوانین مرد سالار و زن ستیز در بسیاری از جوامع پابرجاست. بیش از نیمی از بی سوادان جهان را زنان تشکیل می دهند؛ این به معنای عدم برابری در دسترسی به امکانات آموزشی برای زنان است.


روز جهانی زن روز مبارزه با قاچاق و خرید و فروش و سو استفاده جنسی و ابزاری از زنان و تلاش برای بهبود وضعیت زنان است .


هشت مارس روزی برای همبستگی علیه هرگونه تبعیض بر اساس جنسیت است. امید است در جای جای این جهان زنان با باور توانایی خویش و آگاهی به ستمی که در طول تاریخ بر ایشان رفته بتوانند گام های بعدی را در راستای رفع نگاه و تبعیض جنسیتی و توهم « جنس دوم » بودن بردارند.


این روز را به زنان خانه دار، زنان سرپرست خانوار، زنان کارگر کارخانه های تولیدی، زنان کارمند، آموزگاران شب شکن، پرستاران، زنان نویسنده و هنرمند، دختران فروشنده، دختران قالیباف، دختران خردسال فال فروش و گل فروش داخل مترو و خیابان ها، زنان دانشمند، زنان کارتن خواب و همه کسانی که برای بهبودی وضعیت زنان و جامعه ای بهتر کوشیده اند، تبریک گفته و پیمان می بندیم که برای فردایی بهتر برای زنان و مردان جامعه مان بکوشیم و دست در دست هم برای تغییر مبارزه کنیم.


برکت :)

یه آقای مسن عه... 

یه نگاه مهربون داره... 

میگه تا وقتی که دست یه زن به چیزی به کاری نخوره ،اون کار برکتی نداره:)


تابستان در راه است

محیا میگه :استاد اصلاً مگه بهار وقته امتحان دادنه ؟این مردم کشور مقصد چرا امتحاناتش رو نمیدازن برا تابستون ؟

استاد میخنده میگه :شما به بزرگی خودت ببخش... من حتماً زنگ میزنم به یه مقام مسئولی میگم که این مشکل بزرگ رو حل کنه... 


محیا میخنده و وسط خنده هاشم میگه :دلم برا تابستون که بیکارم تنگ شده... 


میگه تابستون و من پرت میشم به سالای قبل... 

وقتایی که 12-13ساله بودم و توو تراس خونه ی عزیزجون با موبایل عزیزجون آهنگ گوش میدادم... 

یاد وقتایی که خیره به درختای سر به فلک کشیده ی پارک میشدم... 

یا وقتی میرفتم پشت بوم خونه ی عزیزجون و به خیابون شلوغ شهر زادگاهم خیره میشدم... 


میگه تابستون و من پرت میشم به تابستونای چندسال اخیر که اصلاً دوستشون نداشتم... 


تعطیلات ،آخر هفته ها، کلا چندان برام خوشایند نیست حالا بلاتکلیفی خودمم که بهش اضافه میشه عملاً تابستون رو میفرسته ته ته ته ته ته ته ته ته لیست چیزایی که دوستشون دارم... 


میگه تابستون اما فکرم درگیر بهار پیشرو عه... 


میره پای تخته که جواب مسئله رو پیدا کنه و من لیست دانشگاه ها و ظرفیت هاشون رو توو ذهنم مرور میکنم... طبق معمول به شوخی سر به سر استاد میذاره و استادم یه بچه پرویی نثارش میکنه و میخنده... 


فکرم درگیر رسوندن و دوره کردن کتابامه اما کیف میکنم از هوای خوب آخرین روزای اسفند که وعده ی یه بهار پر شکوفه رو میده... 


زن جراحتی دارد که هیچ وقت درمان نمی شود

ارباب باور نمی کنی، زن جراحتی دارد که هیچ وقت درمان نمی شود. در هیچ کدام از کتاب هایت در این مورد چیزی نخوانده ای، حتی مادربزرگ هشتادساله ام نیز به این زخم درمان ناپذیر مبتلا بود. 



هرروز شنبه این پیرزن تشکچه اش را جلوی پنجره می کشید و چند تار مویی که به سرش مانده بود شانه می زد و با زیرکی مراقب بود کسی متوجه رفتارش نشود. اگر کسی نزدیکش می شد قیافه ای عبوس به خودش می گرفت و وانمود می کرد در حال چرت زدن است. اما مگر می توانست بخوابد؟ منتظر شنیدن صدای آواز جوانان بود برای دختر زیبایی در همسایگی مان! بله ارباب در هشتاد سالگی. میبینی زن چه موجود اسرارآمیزی ست؟



الان که به یادش می افتم گریه ام می گیرد. در آن زمان جوان بودم و فردی لاقید. روزی بین من و مادربزرگم درگیری لفظی درگرفت. مادربزرگم مرا سرزنش می کرد که چرا دائما به دنبال دخترها هستم. من هم با پررویی روبرویش ایستاده و گفتم: چرا خودت هر شنبه برگ گردو روی لبهایت می مالی؟ شاید فکر می کنی برای تو آواز می خوانیم. به همین خیال باش. ما برای دختره می خوانیم نه برای تو مرده ی پوسیده!


آن روز فهمیدم زن یعنی چه؟ دو قطره اشک از چشمان مادربزرگم فروریخت و بدنش لرزید. از آن روز به بعد قوایش تحلیل و به سوی مرگ پیش رفت.

 

| زوربای یونانی | نیکوس کازانتزاکیس | ترجمه محمد صادق سبط الشیخ |

 


منبع وبلاگ معکوس ماهی