زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

تمام پاییز در دست های من است... دست هایت را به من بده

عاقا ما عاشق بارون :)

خدا هم که دید من خل و چلم و دلم پر میکشه برای بوی نم بارون اینجا هی فرت و فرت بارون که نه سیل! میریزه رو سر بنده و اهالی این شهر! 


*عنوان از علیرضا اسفندیاری 


یه تجربه ی شخصی!

تجربه ی شخصیم بهم ثابت کرده پدر و مادرا چون از مزایا و لذت تکنولوژی خبر ندارن ،به همین خاطرم علاقه ای بهش ندارن.... 


فقط کافیه حوصله کنین و بهشون نشون بدین توو اون دنیای کوچولو چه خبر عه! اونوقت که میبینین دست شما رو هم از پشت میبندن !


مطمئن باشین آب ندیدن و الا شناگرای قابلین! 


ترکیب خوشمزه :)

یکی از لذتای جالبی که کشف کردم ترکیب خوشمزه و جالب رمان خوندن و تخمه اس!! 


امتحان کنید :)


و خدا کشک بادمجون را آفرید ^_^

حاصل ازدواج عاشقانه ی بادمجون و کشک میشه یه بچه ی خوشمزه به اسم کشک بادمجون :)


پاییز کوچک من، گنجایش هزار بهار، گنجایش هزارشکفتن دارد...

مطمئنا یکی از بدترین جاهایی که میشه صبح اول وقت اونجا بود ،بیمارستان کودکان عه... 


دیدن نوزادایی که بهشون سرم وصله ،یا بچه های شیرخواری که دارن ازشون خونگیری میکنن... 


یا پسرک سه چهارساله ی سرطانی که  وقتی از روی دستش دارن رگ پیدا میکنن وحشت نمیکنه و خیلی آروم به قطره های خونش خیره میشه... بی ترس... بی جیغ و داد... مشخصه بارها این صحنه رو دیده و حالا فقط منتظر کار پرستار تموم شه... 


از هر گوشه ی بیمارستان صدای گریه ی یه بچه میاد... 


بیمارستان کودکان جای شادی نیست... 

مریضی بد عه اما برای بچه ها بدتر... 

امیدوارم هیچ کسی مریض نباشه بخصوص بچه ها.... 


بهترین صحنه بچه ی کوچولویی بود که توو بغل مادرش بود و با هر بار شنیدن صدای مادرش میخندید :)


*عنوان از حسین منزوی 


پاییز ،فصل مردم خاورمیانه


پاییز فصل هوای دونفره نیست. در پاییز نه از روزهای کشدار گرم و شب‌های بی‌پایان تابستان خبری است که برای پر کردنش نیاز به نفر دومی داشته باشی. نه روزها آن‌قدر دوام دارد که برای پر کردن آن به نفر دومی فکر کنی.

در پاییز مشکل زمستان هم نیست که سرما از بیرون بزند و استخوانت را بترکاند و تنهایی‌ات را به رخت بکشد. که سرمای دست‌هات را به رخت بکشد.

در پاییز شوق شکفتن بهار هم نیست که آدم را سر در گم کند که این شعرها را برای چه کسی بخواند؟ که این گل‌ها را نشان چه کسی بدهد، که عیدی و هفت سین و تخم مرغ رنگی سال نو را برای چه کسی آماده کند.

اما پاییز ساده است. یک لیوان چای ساده و یک فنجان قهوه. یک شیرینی خشک از قنادی شیرینی فرانسه خیابان انقلاب. و پیاده گز کردن کوچه‌ها. تا رسیدن به میزی خلوت در کافه‌ای دنج...


#پوریا_عالمی 



گویند سرانجام ندارید شما! ماییم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم…

چقدر تعداد وبلاگای دندون پزشکا کمه! 

در حدی کمه که انگار منقرض شدن! 

یعنی من الان در خطر انقراضم! 

تا پنج سال آینده در وبلاگم تخته نشه صلوات! 


*عنوان از مولانا