دیشب هم اتاقی رو بردیم بیمارستان اونقدر که حالش بد بود...
فقط با یه آمپول حالش خوب شد...
حالام با دخترا دست جمعی توو اتاقمون خوابیدن :)
+آقای ع میگفت این دفعه ی دومه که من دارم با تو یکی رو میبرم بیمارستان... منم گفتم دیگه پا قدمم در این حد خوبه :)
+اگه بدونید به چه سختی آقای ع رو پیدا کردم!ساعت یک رفتم از پذیرش شماره ی اتاقش رو خواستم... با مهدی رفتیم دیدیم اشتباهه!
دوباره رفتم گفتم آقای محترم اشتباه گفتی شماره ی اتاقش رو اونم بهش زنگ زده و بنده خدا رو از خواب بیدار کردیم اومده اتاقمون بعدم راهی بیمارستان شدیم...