اگه امکان داشت که آدم خودش رو یه مدت از همه دور کنه ،به گمونم آدم ها آروم تر میشدن...
مثلا همین الان پاشم رو همون کاغذ آبی عه نت بذارم "مامان ،بابا ،یه مدت نیستم ،قرار فردا رو با اون آقا کنسل کنید... نگرانم نباشین سعیم رو میکنم که از عهده ی چیزی که بهم سپردین بربیام... به خاطر هر شکستی که شما رو هم ناراحت کرد معذرت میخوام ،مواظب خودتون باشین ،پسر کوچولو رو هم از طرف من ببوسین "
بعد گوشیم رو بذارم رو میز مطالعه ام... کوله ام رو بردارم و کتابام رو توش بذارم و اون لباس طوسیم رو با شلوار جینم و کفشام و ساعتم بردارم و از خونه بزنم بیرون...
کجا ؟نمیدونم یه جای خلوت...
هر جایی میتونه باشه...
نمیدونم کلیدام رو هم با خودم ببرم یا نه؟
یه مدت نباشم...
بعد که جوابا اومد برگردم...
کاش همچین امکانی بود...
الان اگه بگم میخوام برم کسی زنجیرم نمیکنه که نه نمیتونی بری...
ولی مامان روزی صدبار زنگ میزنه که درس میخونی ؟چی خوردی ؟خوابی ؟پاشو درس بخون... بیداری؟برو بخواب...
بابا هم اگه تا صد سال بعد چه میدونم اگه توو هند یکی بیفته دستش بشکنه یا توو هلند یکی با ماشینش بره ته دره خلاصه هر کی چه با ربط به من چه بی ربط به من ،بلایی سرش بیاد... بدون یه ذره شک همه اش رو به جیم شدن من ربط میده و اصلاً هم جایی برای اعتراض نمیذاره...
پس مثل بچه ی آدم میشینم سر جام... فنجون قهوه ام رو میذارم جلوم کتابام رو باز میکنم و میشینم تست میزنم ،درسنامه ها رو که تقریبا فراموش کردم خط به خط میخونم و حل میکنم...
از معلمی که ندیده به آدم استرس میده ایرادی نمیگیرم و دیگه نمیگم بابا جان بذارین خودم یه خاکی توو سر خودم بریزم! مگه توو این 23روز جز خوندن خودم کسی دیگه ای میتونه کاری کنه ؟اون آقا که پشت تلفن ندیده و نشناخته و نسنجیده فتوا داد که کاش از اول فرستاده بودینش پیش خودم الان به جای فصلایی که هنوز تدریس نکردن من خودم باهاش کار میکردم تموم میشد حتماً هم قبول میشد... یه مشت حرف دیگه برای بازار گرمی زد و زد توو سر مال که شامل من و استاد و آزمونای کشور مقصدم میشه...
در واقع کل حرفش این بود که اگه استادش من بودم الان دیگه خیال همه مون تخت بود...
همه ی اینا توو ذهنم میچرخه و هیچی نمیگم...
سرم سوت میکشه از دست خودم و استرس مامان بابا و حرفای استاد هنوز رویت نشده...
نگام سر میخوره سمت کوله پشتیم که پا شو...
نگام رو ازش میگیرم و مشغول حل تمرین های حل شده درسنامه میشم...
هیچی نمیگم و میرم سر تمرین بعدی...