زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

چند سطر من...

 

 

*یک عدد موجود ناشناخته ی به شدت خوش خوابم که صب به زور اینکه مغزم فرمان بیدار شدن میده و بعد از کلی درینگ درینگ گوشیم از جای گرم و نرمم میام بیرون و هنوز پنج دقیقه نگذشته دلم هوس خوابیدن میکنه،اما این منه کنکوری اجازشو بهم نمیده ...


*یک عدد دخترخانم خوابالودم که صب با موهای ژولی پولی و چشمایی که به زور باز میشه برای جلوگیری از چرت زدن روی کتاباش صورتشو مهمون آب سردی میکنه که دست کمی از آب یخ نداره! 


*یه عدد خانم  مرتب ومنظمی هستم که پا میشه شلخته بازیای ِ یکی که هر شب تمیز کارایای اونو با کتابا و کاغذا و اثرات پاکنی که هر طرف خورده هاش دیده میشه یا خودکارای رنگی که لای کتابا جا میذاره ،یا خلاصه نویسیایی که هر کدوم یه طرفن ،یا فنجونای خالی قهوه ،از بین میبره و این خانم هر روز صب مراسم تمیز کاریه اتاقشو با علم به اینکه شب چه زلزله ای قراره بیاد ،با وسواس انجام میده ... 


*یه عدد موجود شکمو هستم که با شریکای شکموش به شیرینا دستبرد میزنن و تا مرز خفگی میخورن! خودشونم نمیدونن چرا اینقدر یواشکی! شاید چون اینطوری خوشمزه تر ِ! 


*یه عدد نوه ی لوسم که خودمو برای مامان بزرگش لوس میکنه تا غذای موردعلاقشو به طعم ِ  دست پخت اون بخوره...


*یه عدد خواهرزاده ام که خاله اش میاد تو اتاقشو بهش میگه ،میدونستی بوی کتاب میدی! ⊙_⊙


*یه عدد خواهرزاده ام که با خاله و داییش برخلاف بقیه ی خاله ها و داییاش اختلاف سنی خیلی کمی داره و به خاطر همینم همیشه خاله  و  دایی و داداشش  پایه ی همه ی کاراشن! که شامل پینگ پنگ بازی کردن رو اعصاب بقیه هم میشه ....


*یک عدد خواهرزاده ام که خاله اش میاد تو اتاقشو کشون کشون میبرتش سمت تراس تا برن زیر بارون البته قبلشم میفرماین چترتم با خودت بیار! 


*یک عدد خواهرزاده ام که نشسته کنار خاله اش و مشغول حرف زدنه یهو وسط حرفاش بهش میگن ،میدونستی موهات بوی خوبی داره! و تو میمونی تو فکر که اثر آلودگی هواس که حس بویاییش اینقدر حساس شده! 


*یه عدد خواهرزاده ام که وقتی در رو باز میکنه خاله اش همه ی خریداشو میچپونه تو بغلش و میگه بیا ببین چی خریدم! و تو میشینی و به دست کم چند دست مانتو و لباس و کفشی که یکی یکی میپوشه تا نظرتو بدونه ،نگا میکنی... بماند که نیم ساعتی درگیر میشی... 


*یه عدد خواهرزاده ام که خاله اش از هر چی که خوشش بیاد سهمشو ازش میخواد! بنابراین وایمیستی و نگاه میکنی تا هر چی میخواد برداره... 


*یه عدد شاگردم که رفته سر کلاس یه استاد فیزیک دیوانه!پالتوی یکی رو میز استاد جامونده ،میپرسه پالتوی کیه ؟یکی از ردیفای آخر میگه:ای وای ببخشید برا منه ،بعد سیمای این روانیم  اتصالی میکنه و پالتو رو پرت میکنه سمت تویی که درست روبروش تو ردیف اولی! توم یه آن میفهمی چی تو فکرشه و سرتو خم میکنی و میخوره به دختری که ردیف دوم پشت سرت نشسته! بعدش دوستات برای هزارمین بار میگن :شماها چرا باهم مشکل دارین!؟ میگی من مشکلی باهاش ندارم ولی عاشقشم نیستم! میگن آخه با تنها آدمیم که لج میکنه تویی! شونه بالا میندازی و میذاری بچه ها بخندن و ول کن دلیل این میشی که چرا بین400نفر فقط با تو سر لجه و فقط دلت به حال دختر ردیف دوم میسوزه که قربانی این لج و لجبازی شده! طفلکی... 


*یک عدد شاگردیم که بعد کشف استعداد استادش تو پرتاب و نشونه گیری ،وسط حرف زدنای استاد دیوانش همین جوری یه نگاهی بهش میندازه ایشونم نگاشو ازت میگیره که یعنی من نگات نمیکنم ،به این اداهاش عادت داری واسه همینم دوباره به LCD نگا میکنی بعد چند دقیقه بر حسب اتفاق همینجوری سرتو میچرخونی که میبینی تو مسیر نگاشی و تا میفهمه دیدیش نگاشو ازت میگیره ،تصمیم میگیری مچشو بگیری تا روش کمشه ،چندبار دیگه هم یهویی سرتو برمیگردونی و اونم هربار زودی مسیر نگاشو عوض میکنه توم با خودت میگی عجب رویی داری تو بشر! هر بارم که سرشو برمیگردونه خنده ی نامحسوسشم تشخیص میدی و نمیفهمی این خنده اش دیگه برا چیه! 


*یه عدد شاگردیم که نه اون با استادش حرف میزنه نه استادش با اون ،نه من به اون سلام میدم و  اگه بین جمع باشیم مجبور شم بهش سلام کنم اون جواب نمیده و اگه مجبورم شه جواب بده صداش از ته چاه میاد بیرون ،اصلاً همم نگا نمی کنیم ،مثل همیشه زل میزنی به LCD ی کلاس که پا میشه میاد کنار نیمکتت وایمیسته و تو بازم نگاش نمیکنی ولی وقتی میگه همه بهم نگا کنن مجبوری نگاش کنی ،بعد همون طوری ساکت نگاش میکنی که یهو برمیگرده سمتت و با سر بهت اشاره میکنه که یعنی تو! دقیق تر میشی و اونم میپرسه اینجوری که منو نگا میکنی اصلا متوجهی چی میگم... توم میگی بله! برمیگرده میشینه سرجاش... 


*یه عدد موجود خستم که کلاس فیزیکش تموم شده و از کلاس اومده بیرون تا کلاس بعدیش که ادبیاته این بین اینم استراحت کنه ،مشغول ور رفتن با گوشیشه که صدای پای یکی میاد ،سرشو میاره بالا میبینه استاد ادبیاتشه ،تا میبینتت دستشو میذاره رو سینشو سرشو برات خم میکنه تو فک میکنی بهت سلام داده پس با یه لبخند سرتو به معنی سلام خم میکنی ،لبخندش عمیق تر میشه و این بار از پله ها میاد پایین و دوباره همون حرکتو انجام میده و میگه ارادتمندیم! میخندی و سرتو تکون میدی که دوباره تکرار میکنه کار و حرفشو ،میگی مرسی... میگه از اینم بیشتر... میگی زنده باشین... میگذره و میره... 


*یه عدد شاگردیم که تو کلاس تو یه دقیقه تایمی که برا پیدا کردن واژه های مشتق مرکب دادن ،جوابو پیدا کرده و مشغول حرف زدن با دوستاشه و میخنده ،حرفش تموم میشه و با همون لبخند سرشو بالا میاره که میبینه جناب استادم مشغول تماشاشون بوده ،با همون لبخند نگاش میکنی که چشماشو رو هم میذاره و جواب لبخندتو میده و تو میمونی که این تو تایید چی بود! ولی میدونی که این لبخند همیشه رو لباشه... 


*یه عدد خواهرزاده ایم که خاله اش بهش میگه وقتایی که خونه ای دنیات تو این اتاق زیر پتو با کتابات میگذره علاوه بر خودت اتاقتم بوی کتاب میده! ⊙_⊙


*شاگردیم که استاداش دوسش دارن البته اگه استاد فیزیکو جزوشون حساب نکنیم!

برا همین دوست بودنای صادقانه شون ممنونشونم.... ^_^


*خلاصه که بشریم که براش علامته سواله این خاله جانش چطوری دقیق 53کیلو مونده با این همه جعبه شیرینایی که پای ثابت خوردنیاشه!

 ⊙_⊙


*یه عدد موجود گشنم که رفتم سوپرمارکت برای سوخت گیری ،آقاهه میگه شیرکاکائو سرجاشه ولی پاستیلا رو تموم کردیم! 

نگاش میکنم :/

میگه خوب معمولاً این وقتا از اینا میخوای! 

به کیک قانع میشم و خندم میگیره که فروشنده نگفته میدونه چی میخوام! 

میگه فهمیدم پاستیل خوری! درسته کشف جدیدی نبوده ولی فک میکنم تا حالا چنددفعه پاستیل خریدم که به این نتیجه رسیده! که دوستم میگه میدونستی پاستیل قدتو بلند میکنه ؟میگم دیگه بیشتر از این نمیتونه نگران نباش... میخنده... 






نظرات 16 + ارسال نظر
علی امین زاده پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 17:43 http://www.pocket-encyclopedia.com

در مورد بقیه اش نظری ندارم اما در مورد عدم افزایش وزن،
1- شاید به اندازه ی کافی ورجه وورجه می کنی!
2- اما سوای شوخی، اگر واقعاً با خوردن، وزنت تغییری نمی کنه، حتماً یه آزمایش خون بده. متاسفانه همه ی آدمهایی که اینطوری اند به علت زیاده روی در خوردن یا قند خون دارند یا چربی خون.

من ؟نه بابا گفتم که خالم 53کیلو عه البته وزنش کردم همین چند هفته پیش دیدم بیشتر شده
من دوران راهنماییم 53-55بودم الان این سه چهار ساله اون وزنو رد کردم بخوام دوباره برسم به همون وزن یه مدت اساسی کار دارم

Meredith شنبه 26 دی 1394 ساعت 08:21 http://dr-coffe.blogsky.com

شاید آقای استاد فیزیک عاشقته خخخخ
یاد ایام کنکور افتادم! آخی چقدر بچه بودم! یعنی خیییلی! حتا ترم یک و دو هم آدم خیلی بچه ست،کم کم بزرگ میشه
ولی خیلی خاطرات برام زنده شد

نه بابا... شوخیشم قشنگ نیس...دوتا پسر داره...

امیدوارم خاطرات خوبی یادآوری شده باشه....

لیمو@@1 دوشنبه 21 دی 1394 ساعت 12:01 http://lemoo100.rzb.ir/

سلام توصیفی بس طولانی ( اما جالب و بامزه)

سلام...

مرسی برا اینکه حوصله کردین و خوندین...
ممنون...

اشک مهتاب یکشنبه 20 دی 1394 ساعت 12:10 http://ehsasebinazir.blogsky.com

ویک عدد دختر خانوم بامزه و دوست داشتنی برای
دنیا.....
شخصیت جالبی داری گل من....
خوشم اومد....
الان که فک میکنم به یکی از همکلاسی هام شباهت زیادی داری.....
فدات.

مرسی عزیزم

چون مدرسه نمیرم فک نکنم اونی که مد نظرته باشم

زنده باشی

x شنبه 19 دی 1394 ساعت 15:02

خیلی قشنگ توصیف کردی

این اساتید چقدر تضاد دارن یکی انقدر مهربون و مودب یکی ...

اافرین سرعت عمل جاخالی دادن ....فکر کنم استاد سرعت و شتاب حرکت لباس رو موقع برخورد حساب کرده بوده ،،،

ول کن اون گودزیلا رو...
اون مغزش به اونجاها قد نمیده.... به خیال خودش میخواد زبون منو کوتاه کنه و رومو کم کنه!

مهدی شنبه 19 دی 1394 ساعت 13:13 http://spantman.blogsky.com

والا اینطوری که شما نوشتی اینجا این بنده حقیر به این نتیجه رسیدم که هر کی با تو در افتد ور افتد مثل استاد فیزیک
اما به نظر من خیلی هم منطقی هست که آدم با استاد فیزیکش شکر آب باشه حتی این مورد در مورد استاد ریاضی توی برخی منابع توصیه هم می شه..
تا حالا توی زندگیم دایی و خاله هم سن و سال نداشتم امیدوارم خدا توی این چند سال باقیمانده عمر بهم عطا کنه...
لطفا در مورد آتیش سوزی هایی که بر اثر پینگ پونگ بازی های شما ها اتفاق می افته هم بنویسید...
پشت کنکور یکی از مراحل زندگی آدمه که تورو به 1200 سال قبل از میلاد مسیح بر می گردونه ولی غصه نخور چون تموم می شه و می گذره

تو مورد اول که شک نکنین... به صلیب میکشم طرفو

من همه ی استادامو دوس دارم و خیلیم باهاشون خوب بودم و اونام با من مخصوصا استادای فیزیکم ولی این نسل آخر گودزیلا س!
امید است که به زودی منقرض شود،انشاا...

نفس شنبه 19 دی 1394 ساعت 12:06

خخخ دمت جیز;)
ایشالا هم کلاسی بشیم کلی برنامه دارم حالا:)))

فقط جوری باشه که بعد قبول شدن دیگه اخراج نشیم

محمد شنبه 19 دی 1394 ساعت 10:04 http://aban93.blogsky.com/

ممنونم..
میلاد تهرانی...واقعا بعضی شعرهایش حرف ندارد..
اگه شعری از ایشان خواندم..حتما می گذارم..موفق باشید

مرسی...

نفس شنبه 19 دی 1394 ساعت 09:53

خوشت بحالت که میتونی با خاله و داییت اتیش بسوزونی:)))
متاسفانه من ادم پایه ای اطرافم نیست که یاریم کنه در این امور:/

من هستم

مریم بانو جمعه 18 دی 1394 ساعت 23:20

یک عدد خوشبختی...
قدر تمام این لحظات رو بدون...
این دفعه یه دونه از قول من بزن تو سر استاد فیزیکت... احیانا ذهبی نیست این استاد فیزیکه ؟



سعی میکنم

نه.... میشه زحمت این پس گردنی رو خودت بکشی

اردشیر جمعه 18 دی 1394 ساعت 21:54 http://arbabamhosin.blogfa.com/

سلام
اینقدر از خاله گفتی آدم یادش میزنه به سرش که یه سر به تنها خاله اش بزنه و هر کاری دلش خواست بکنه وبگه خونه خاله هست دیگه ....
الهی شادی وخنده : دست از سرت بر ندارند .

سلام...
خوش اومدین...
خاله ها دوس داشتنین...
مرسی..
همیشه شاد و پیروز باشید...

باور کن!
ینی فنچولک منی؟
خخخ...

خیلی بیشتر از سنت میفهمی باع باع
حیفه 19 سالت باشه
باس 39 ساله میبودی :)
تازه شک کرده بودم ازدواج کردی یا نه! :)))

+ خاله ت کی بیایم با مهندس جان بدزدیمش؟

دیگه اونقدرام کوچولو نیستم...
39ساله!اونم به وقتش

یا خدا! دیگه ازدواج چرا ؟
+امروز رف ،مرخصی نگرفته بود برا فردا

+e جمعه 18 دی 1394 ساعت 12:44 http://i-was-here.blogsky.com

اینو یادت رف:
یک عدد دوست جان هستم برای دوستای مجازیم و دوستام عاشخمن:))

خاله ی منم فقط 8 ماه از خودم بزرگتره،خیلی باحاله
بقیه حرصتون در آد

خیلی ماهی
من تو را دوست داشت

مرسی عزیزم

نه اختلاف سنیمون چندساله ولی نسبت به بقیه کمه

منم دوست دارم گل دختر

محمد جمعه 18 دی 1394 ساعت 10:37 http://aban93.blogsky.com/

جالب بود............
چقدر خوب خودتون توصیف کردید...
...

ممنون

مهندس جان جمعه 18 دی 1394 ساعت 03:03 http://mohandesjan.blogsky.com

منم دلم خاله ی جوون میخواد خببببب
آخییییی یاد معلم فیزیک پیش دانشگاهی افتادم

یه آدم به شدت پایه برای خنده اس شک نکن توم عاشقش میشی...
معلم مدرسه ی منم ماه بود ولی این گودزیلاس...

نه!

نه!

من همیشه فکر میکردم 28 سالته!
من دیگه حرفی ندارم!
تصوراتم ازت ریخت به هم!

نه!

شوخی میکنی ؟
من همیشه گفتم 19سالمه!
دیگه ببخشید تصورات شمارم عوض کردیم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.