به زخم دو روزِی روی دستم نگاه میکنم همه ی اون نگفته هام توی ذهنم میچرخه...
زخمم میسوزه و کنج لبم یه تبسم جوون میگیره ، امیدی که امروز به قلبم تزریق شد ته دلم رو قرص تر کرد برای جلوتر رفتن و باور چیزی که هیچکس مثل من واضح نمیبینتش،برای باور ِ یه باور ...
این درد در مقابل شیرینی این امید اصلاً به حساب نمیاد...
*عنوان از ح-ن