زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

چای باران در فنجان قهوه ای چشمم دَم کشیده....

نزدیکای صب خوابیدم...


هوا هنوز روشن نشده زدم از خونه بیرون... 


چهارتا کلاس پشت سرهم....


حدودای ساعت سه رسیدم خونه...


قرار بود ته تغاری و عزیزجون بعد چندماه بیان ...


تا ساعت پنج توو آشپزخونه مشغول آشپزی بودم... هر شیرینی که فکر میکردم دوست داره رو پختم و گذاشتم خنک شه.... 


مامان بیرون کار داشت اصرار کرد منم باهاش برم ،رفتم... 


ساعت هشت برگشتم خونه... 


شام پختم... 


زود افتادم به جون خونه....

گردگیری،جاروکشی...


شام خوردن و همه چی مرتب و آماده اس... 


خوابم میاد... 


درسام هنوز تموم نشده...


تا امتحانات اصلیم چیز زیادی نمونده...


باید دست به دامن یه فنجون قهوه شم...