قدش از منم بلندتر شده...
میوه هاش هنوز کالَن...
من و بابا با هم ملکه ی برفی رو توو باغچه ی کوچیک خونه کاشته بودیم...حالا برگشتم...
الان توو همون حیاطیم که توش لی لی بازی میکردم ،رو دیواراش اسم فامیل ،گربه هام توو همین حیاط به دنیا اومدن ،بوته های گل رو من و بابا هر تابستون با کلی ذوق میکاشتیم...
بید مجنونا ،درختای همیشه عاشق باد ،با دستای بابا مهمون این خونه شدن....
چندسال بود که همیشه مهمون خونه ی عزیزجون بودم ،هر وقت بعد مدت ها میومدم همیشه مهربونی عزیزجون رو برای رفع همه ی خستگیای ِ سالایی که نمیدیدمش ،نیاز داشتم ،همین که بغلم کنه و بگه "بی وفا ،کجا بودی این همه وقت ؟"
بعد محکم منو بغل کنه و ببوسه ،چندبار....
آرامش خونه ی عزیز جون برا خستگیام مرهم بوده و هست...
اینبار ولی باید میومدم خونه ،دلم برای خونه تنگ شده بود... حالا اینجام ،خونه.....
بعد مدت ها...
چرا کامنتاتو میبندی؟
والا دلیل خاصی نداره....
چطو مطوری؟:)
طی فکر کردن شدید و مدید به این نتیجه رسیدم
که من به "من" اجازه نمیده که حرفی رو که میخواد بزنه تو دلش نگه داره
بدون رودر وایسی حرفمو میزنم
شاید این دلیلش باشه
نمیدونم شاید چیزای دیگه:|
ثد در ثد:)
همه چیز تحت اراده ی خود آدمه
ولی گاهی آدم یه رفتارایی رو از خودش نشون میده تحت تاثیر احساس که به خودش میگه:عایا واقعن این من بودم که اینکارو کردم؟؟
من هنوز خودمو نمیشناسم
برا همین گفتم دست خودم نیست
باشد که با تلاش فراوان رفع عیوب کنم
مرسی تو خوبی ؟:)
پس امیدوارم خودت رو بشناسی :)
ایقد دوس داشتم یه داداش یا ابجی کوچولو میداشتم.. عوضش دوتا خواهر زاده کوچولو دارم یه پسر یه دختر، گاهی حس میکنم خواهر برادرای کوچولوی خودمن:) خدا داداشتو حفظش کنه عزیزم
آخی خدا حفظشون کنه :)
مرسی :)
نسا جان خوبی؟
مشغول درسی که کم پیدایی مگه نه :)
سلام :)
مرسی تو خوبی ؟
آخراشه دیگه :)
آدم برای داداشش اینجوری مینویسه؟!!!!
بگیر بزنش مثلا بزرگتری! عه
الهی بمیرم چقدر داداشت همچین کاری باهات کرده که دیدگاهت اینه ته تغاری ؟
چیز خوب که قطعا نیست
ولی دست خودم نیست:(
حرفایی رو که میزنم بدون فکره و خیلی یهویی
اینجوری حرف میزنی حس میکنم 4 سالمه تو هم مامانمی:)))
هر چیزی قطعا تحت اراده ی خود آدمه...
عزیزم تو خودت عاقل و بالغی مطمئنا منظورم خلاف این نبود :)
من همیشه عزیزامو ناراحت میکنم:|
پس اگه فک میکنی چیز خوبی نیس تکرارش نکن...
من نباید تو کارت دخالت میکردم:(
کار بدی کردم:(
تو برا خودت مینویسی نه برا ما
الان عذاب وجدان دارم:((
میگم ببخشید و ازت انتظار بخشیده شدن دارم
لطفا انتظارمو برآورده کن:(
:)
خیلی عذر میخوام خیلی عذر میخوام خیلی عذر میخوام ولی تو تعیین نمیکنی چیزی داشت یا نداشت...این خواننده ها هستن که تعیین میکنن...
حالا اگه دوست نداری این مسئله ی دیگری است:))
خوب دنیای مجازی هر آدمی اونجوری که خودش دوست داره...
نظرا متفاوته....
سلام با مرام:)
خوبم،خوبی؟؟:)
میگم تو چطور اینقد خوب اسم عنوان انتخاب میکنی؟؟
من نمیتوانم:(
چرا کامنتدونیتو غیر فعال میکنی؟؟
من نمیدانم:)
سلام :)


مرسی :)
آخه چیزی نداشت برا کامنت گذاشتن....
خاطرات کودکی...
حس و حال و رنگ و بوش....
هممون داریم... بی نظیره...
گاهی دلتنگی بچگی با هیچ چیزی رفع نمیشه الا با رفتن و تجدید خاطرات
آخرین باری که دیدمش با اینکه در سلامت کامل بود، گفت: "نیما جان، این دیگه آخرین باره.."
هیچی نگفتمو همین طوری که ازش دور می شدیم، توی آیینه ی کناریِ ماشین نگاهش می کردم. .
لباسی سراسر سفید رنگ پوشیده بود.. مثل لحظه ای که می گفتن رفته..
موفق باشید.
نیما
خدا رحمتشون کنه....
جمعه عصر رفتم پیشه عزیز جانمان..زیاد دور نیستن. دو دقیقه طی مسیر داره
بی دلیل دستامو گرفت فشار داد..گرمای دستاش یه آرامش خاصی داشت که دوست نداشتم هیچ وقت تموم شه..
یه حسی که باعث شد غم بی دلیل غروب جمعه یادم بره
به گمونم بلدن مثل فرشته ها معجزه کنن :)
خطاکار باشی یا نه برای مادربزرگا فرقی نداره بازم حق ُ به تو میدن...
مسکنن..... :)
یادش بخیر یه روزی ما خونه مون از هم دور بودم و من تابستونا 2 3 شبی خونه ی مامانیم می خوابیدم.
حالا دیگه همسایه ایم... یعنی تو یه ساختمونیم
بعضی چیزا ،بعضی از خاطره ها تا وقتی بچه ای قشنگن ،یعنی یه مزه ی دیگه دارن :)
خونه ی عزیزجونم دوره....
لبخند...
:)
خونه ی مادربزرگا، هزارتا قصّه دارن..
خونه ی بدون مادربزرگا، هزارتا غُصّه دارن..
خدا مادربزرگ های در قید حیات رو نگهشون داره.. به حرمت همه اون قصه های قشنگ ان شاء ا...
انشاا...:)
سلام دختر بهمنی جونم :)
خدا حفظشون کنه مادربزرگتونو :)
به ملکه ی برفی هم سلام برسون :)
سلام مهندس جان :)
کجایی ؟نمیگی دلمون برات تنگ میشه ؟
چشم :)
خونه ی عزیز جون روتوقبلا توصیف کرده بودی؟
چقد دلمخواست بچلونم این عزیز جون رو :)
نه اینجای خونه ی خودمونه :)
خونه ی زمان بچگیام :)
:)
مادربزرگها فرشته های خدا هستند روی زمین. مهم نیست چند وقت قبل دیده باشیشون همیشه دلتنگشونی.
مادربزرگها بهترین مرهم برای دل خسته آدم هستند.
اوهوم :)

امیدوارم همیشه باشن
یاد خونه های قدیمی بخیر
یاد خونه های زمان بچگی بخیر :)