زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

ماجراهای امیرعلی و دکتر الف

 

 سه شنبه ی هفته ی قبل قرار گذاشتیم که کتابایی رو که خواسته بود براش ببرم...

قرار  شد کتابا رو ببرم مطب...


در جریان بودم که دکتری که پیشش کارآموزی میکنه یه دختر داره و دکتر به شدت امیرعلی رو دوست داره و با زبون بی زبون هربار میگه که اگه شقایق دخترش و امیر ازدواج کنن دکتر خوشحال میشه البته یه کم شیک تر و غیر مستقیم تر اینا رو میگه اما برآیند همه ی اون حرفا و کارا همین نتیجه گیری بود...


خلاصه که بنده با کتابا و دوتا کمپوت رفتم دم در ساختمان پزشکان اما بالا نرفتم...

هر چی زنگ زدم ،پیامک فرستادم جواب نداد،در نهایت رفتم بالا...


کسی توو مطب نبود اللا یه دخترجوون که اومده بود وقت بگیره...

منتظر شدم منشی بیاد و بعدش ازش خواهش کردم اگه آقای فلانی اونجاس صداش کنه...


منشی رفت و منم چرخیدم سمت پنجره و از اونجام نگام سر خورد سمت تابلوهای روی دیوار...


سلام...صدای آروم و خندون امیرعلی بود...

برگشتم سمتش ،بعد از فوت پدر دوستش ،ریش گذاشته بود...

اما طبق معمول خندون:)


بعد یه گپ سرپایی کتاباش روتحویلش دادم با کمپوتاش...


میگه یادت بود؟

منظورش بخیه های پاش بود که به شوخی گفته بود حالا که سالمم کمپوت میخوام اونم کمپوت گیلاس و آناناس...


میگم آره یادم بود...

میگه کاش چهارشنبه تعطیل نبود که حداقل هفته ی بعد میومدی ...

میپرسم چرا؟اگه ناراضی برم؟و میخندم

جواب میده یادته اون سری عکس استیکرای گل گلی کیبورد رو نشونم داده بودی؟

با اشاره ی سر تایید میکنم

ادامه میده از دیجی کالا اون استیکرا رو سفارش داده بودم که انگار تاخیر داره تحویل سفارشش و اللا قرار بود امروز برسه دستم...


میخندم میگم دیوانه این چه کاریه؟مگه اونا رو نشونت داده بودم که این کار رو بکنی؟


میگه حالااااا....

میگم خلی دیگه امیر،خل...

میخنده...

یاد دکتر میفتم و میگم باشه دیگه برو سرکارت مزاحمت نمیشم...

تشکر میکنه و میره منم قدم زنون میرم سمت خونه....


نیم ساعت بعد زنگ میزنه،سلام میده و میپرسه کجام؟

میگم بیرون کار داشتم الانم توو راه خونم...میگم توو کجایی که وقت کردی زنگ بزنی؟

میگه دکتر کار داشت مطبو تعطیل کرد رف سراغ کاراش منم اومدم پاساژ نزدیک مطب...


وسط حرفاشم اونقدر جواب سلام بقیه رو میداد که یه حرف بیست ثانیه ای دو دیقه طول میکشید....


میگه نسا یه سوالی؟

میگم بپرس....میپرسه تو با کی اومده بودی مطب؟

میگم تنهایی

میگه پس منشی چرا گفت یه خانم جوون با یه آقای جوون اومدن کارت دارن؟

غش غش میخندم میگم منشی تون مشکل بینایی داری امیر...

میخنده میگه با این اوصاف حتما....

میگه ولی این نشدا،یه سری بیا قبل رفتن بریم بستنی بخوریم،دو دیقه اومدی بعد جیم زدی...

مگم باشه برا بعد فعلا که سرکاری....


بازم داره اون ور خط جواب سلام میده که میگم امیر علی از این ده دیقه ی تماس هشت دیقه اش فقط به احوال پرسی تو با بقیه گذشت الانم پسر خوب بدو برو پی گشت و گذارت که الکی به نفع مخابرات کار نکنیم...

صدای قهقه اش میاد و بعدم خدافظی میکنه....


شب پیام داده راستی نسا من دقت کردم کفشتم  همون قبلیه بعد چرا قدت بلندتر بنظر میرسید؟

میگم یعنی سوالت اینه امیر؟

اموژی  ریشخند میفرسته و میگه آره...

تایپ میکنم توو سن رشدم واسه خاطر اون...

مینویسه آره خداییش قد بلند بودی قد بلندتر شدی...


وسط پیاماش مینویسه راستی امروز بعد رفتن تو رفتار دکتر با من کلا عوض شده بود....

میگم چطور؟

توضیح میده که به خاطر همون قضیه ی شقایق دکتر روش حساس بوده و میدونسته تنها موجودات مونث  دور  بر امیر فقط مادر و خواهراشن،حساب من دستش نبوده که با اومدن من از دوربین مدار بسته دقیق چک کرده تمام زوایای صورتمو بعدم کلا رفته توو فاز قهر...


حالا من هی میگم امیر خب برو بهش بگو بابا این دختره یه چیزه در حد همخدمت سربازیمه نه بیشتر نه کمتر...

تایپ میکنه آره اونم از نوع خل و ترسناک و زورگوش:/


میگم بگیا بهش الان حتما توو ذهن خودش یه داستان نوشته برامون...

میگه دقیقا شک کرده دوست دخترمی...

تایپ میکنم خاک بر سرت فردا حتما بهش بگو همچین چیزی نیس....


میگه جان من یه بارم آخر وقت با ماشین بیا دنبالم که شکش به یقین تبدیل شه دیگه این ماجرای دخترش و منو ول کنه،به خدا من به دردی دامادی دکتر نمیخورم....حتما بیا هااااا:/


تایپ میکنم بروووووو بابا الان برا خودش سناریو نوشته،امان از دست تو امیر علی...

اموژی  قهقه فرستاده میگه باور کن اومدنت خوب شد انگار یه کوچولو ول کن ماجرای دلبخواهش شده،راستی دندونات روبیار بدیم دکتر درست کنه بعدم باز اموژی قهقه....


مینویسم مگه از جوونم سیر شدم؟الان دکتر برا سرم جایزه گذاشته،میام میزنه صورتمو ناکار میکنه بعد که بعد عصری مزدوج شدی  و ایشون مطمئن شد خیالاتش اشتباهه میگه آخی زدم الکی الکی دختر مردم رو ناکار کردم....


اموژی خنده میفرسته....