زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

عمو و پسراش

 

چند روز پیش زن عمو زنگ زد و یه چند دقیقه ای با مامان حرف زد...


اونقدر گفت چجوری بگم آخه؟که من و مامان نگران شدیم فکر کردیم کسی فوت کرده...


بعد از پنج دقیقه مقدمه چینی مجدد برای چندمین بار بحث منو پسر عمو پیش کشیده شد البته اینبار رسمی تر و جدی تر....


مامان نظرم رو پرسید گفتم پسر خییییییلی خوبیه اما فقط در همون حد پسر عمو بودن فقط در همون حد...


جوابام رو به زن عمو گفتن چون خیلی اصرار داشت که حتما یه بار جدی نظرش رو بپرسین....


به طرز جالبی عمو منو دوست داره جوری که وقتی پنج سالم بود گفته بود خیلی دوست دارم این دختر عروس من شه...


گذشت تا سالای دبیرستان که عمو خواست کم کم برای پسر اولش آستین بالا بزنه....گزینه ی مد نظرش من بودم....

جواب رد دادم...الان با دوست دختر پسرعمو رابطه ی خوبی دارم خیلیم دختر خوبیه....


گذشت تا همین تابستون که زن عمو و مامان تلفنی حرف زده بودن و قرار شد بریم جایی که پسر دوم عمو اونجا کار میکنه برای کاری...

رفتیم و من طبق معمول پرررررررت ....حتی متوجه نگاها هم نشدم:/


چند روز بعدش مراسم عقد دختر عموم بود یعنی یه دونه دختر عموم بعد از دوتا پسر....

من اونجا نبودم اما هر دوتا پسر عمو مثل همیشه خوب و صمیمی بودن با مامان و بابا ....


تا اینکه چندروز قبل زن عمو زنگ زد و اینبار منو برای پسر دومش خواستگاری کرد....


به گمونم شانس آوردم که عمو دوتا پسر بیشتر نداره....


هم عمو رو دوست دارم هم پسراش رو  اما فقط در حد همین نسبت فامیلی نه نزدیک تر....