زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

تو را دوست دارم چون یک خانه‌ی کاهگلی دورافتاده و کوچک اما گرم، اما امن...

حدودا یه ماه قبل عروسی یک از اقوام بود که امیرعلیم میشناختش...


پیام داده بود که بهش گفتم امیرعلی عروسی سینا اس....

میگه عه اونم عروسی کرد؟پسرعموتم که میخواد نامزد کنه دختر عموتم که گفتی دیشب عقدش بود میگه دقت کردی طایفه ی شما جدیدا چقدر تلفات داده؟بپا یه وقت نری توو این لیست بعدم هر هر میخنده:)


راست میگه تقریبا مجردای خانواده پدری دیگه قدر انگشتای دو تا دستم نمیشن....


مامان میگفت توو مراسم عروسی سینا حس کردم که دارم پیر میشم،یه زمانی ما و پدر مادر سینا و کل هم نسلای من خییییلی جوون بودیم و درگیر بالا و پایین زندگی بودیم،شماها کوچیک بودین....حالا ببین چقدر بزرگ شدین،داریم دونه دونه دعوت میشیم به مراسم عروسیتون و من هربار میبینم که همه ی ما داریم پیر میشیم و شماها بزرگتر....


بعدم نگا میکنه به من و میگه کاش تو همیشه بچه میموندی،چه زود بزرگ شدی تو ،اگه به من باشه اصلا عروسی نکن تو یکی:)


*عنوان از مرتضی فتحی