زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

من در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم

 

دخترک هم اتاقی رو بیدار میکنم و با هم راهی رستوران میشیم... 

براش تعریف میکنم دیروز صب که تنها اومده بودم برای صبحانه ،خانم مسن میز بغلی ،وقتی بعد از کلی آهنگ یه آهنگ جدید پخش شد با ذوق شروع کرد به خوندن... و به فرانسه خیلی آروم و خوشحال آهنگ رو برای همسرش زمزمه میکرد و منم با یه لبخند بزرگ گه گاهی زیر چشمی نگاهش میکردم تا معذبش نکنم... 

دخترک هم اتاقیم داشت با لبخند نگاهم میکرد... 


دوست پسر دخترک هم اتاقی که با دوستش سر یه میز دیگه بود بلند شد و اومد سرمیز ما و درباره ی یکی از دخترای گروه حرف زد... 


دیشب شب نشینی داشتن و سایه و شهاب انگار با هم سر یه موضوعی دعوا کرده بودن ،سایه هم بعدش اونقدر پیک پشت پیک خورده بود که ساعت دو ی صب داشته توو راهروی یه کدوم از طبقه ها زار زار گریه میکرده... 


از اونجایی که خوشبختانه اتاق یکی از پسرا توو اون طبقه بوده زنگ میزنه به معصومه و امین و امیر که پاشین بیاین سایه رو ببرین اتاقش الان همه ی هتل رو جمع میکنه اینجا... 


هیچی دیگه صبم بعد صبحانه من و دخترک هم اتاقی راهی اتاقشون شدیم و دیدیم بعد ماجرای دیشب سردرد داره... 

گفتم زنگ بزن برات قهوه بیارن که هم این خوشیت بپره همم این سردردت که قبول نکرد... 

لباس عوض کرد و با دخترک هم اتاقی راهی باشگاه شد... 


*عنوان از سهراب سپهری 



نظرات 1 + ارسال نظر
NJ سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1396 ساعت 14:09 http://njs.blogsky.com

عجب ماجراهایی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.